کنار پنجره ایستاده بود ، به آرامی سیگارش را توی زیر سیگاری خاموش کرد و همانطور که دودِ سیگار را از دهانش بیرون میداد ؛ نگاهی به قاب عکس روی طاقچه کرد و گفت : این آخریش بود .
میدونی وقت هایی که آدم منتظره خیلی سخت میگذره .
وقتی سیگار رو روشن میکنم با خودم میگم : تا این تموم بشه رسیدی
به خودم میام و می بینم خورشید غروب کرده و ، زیر سیگاری دوباره پر شده .
من میدونم که حتما میای امّا اینا فکر میکنن من دیونه شدم
هر بار هم که ازشون می پرسم: خزان کی می رسه سوالم رو با سوال جواب میدن و میگن : قرصاتو خوردی؟