ویرگول
ورودثبت نام
حسین | righteous
حسین | righteous
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

دنیا محل سلطنت ما دیوانه‌هاست!


هر روز می‌دویدم، در کوچه‌ای سرد و تاریک، پا برهنه بر روی خرده شیشه های کف زمین، با بدنی مملو از زخم های عمیق زندگی.

هرگز تسلیم نشدم چون نور را دیدم، نور امید، نور شادی.

بار ها زمین خوردم، اما دست از دویدن نکشیدم، از درد، چشمانم خیس بود، اما باز هم دویدم، چون آن نور از آن من بود.

اما نور به محض اینکه تماس من را حس کرد خاموش شد، به محض اینکه به چنگش آوردم دیگر نبود.

نور دیگری یافتم و دوباره شروع به دویدن کردم...اما هر بار همین بود؛ هرگز شاد نشدم، هرگز امید را حس نکردم، هر بار که نور می‌گریخت پوچ تر و توخالی تر می‌شدم، هر بار که می‌گریخت درد می‌کشیدم.

چرا از من فرار می‌کنی؟ چرا؟ چرا فقط من؟

پس ایستادم، در پوچی و تاریکی، در سرمای این کوچه تنگ و دلگیر.

باز هم درد کشیدم، اما این‌بار از ایستادن، از سکون و رکود.

کابوس ها پناهگاه خواب را هم ناامن کرده بودند، نیش و کنایه رهگذران درب پناهگاه گذشت زمان را مهر و موم کرده بود، پس زخم ها هرگز التیام نیافت؛ هرگز فراموش نشد.

ایستادن غلط بود، دویدن غلط بود.

به تنها جایی که کسی چون من را راه میدادند رفتم، پناهگاه لذت های پوچ و انزوا.

اما این پناهگاه هم خیلی‌ زود مثال زندان شد.

روزی، روزی که به یاد ندارم چه وقت طلوع کرد؛ باز در کوچه شروع به دویدن کردم، اما این‌بار هر بار که پایم بر روی شیشه ها رفت لبخند زدم.

با هر بار زمین خوردن دیوانه وار خندیدم.

این‌بار پناهگاه تازه‌ای یافته بودم، جنون.

یاد گرفتم از درد لذت ببرم، هر ترکی که به روح و روانم می‌افتاد مرا محکم تر می‌کرد، هر زخم پینه های زخیم تری برایم می‌ساخت.

این‌بار هم نور هنگامی که به آن رسیدم کم‌رنگ و سرد شد، نور دیگری توجه‌ام را جلب کرد، اما این‌بار پوچ نبودم، نه، من برای اولین‌بار خوشحال بودم.

من دیوانه بودم.

چه عیب دارد که در دنیایی دیوانه‌وار، دیوانه باشی؟ چه عیب دارد از درد هایت لذت ببری؟ به هر حال طمع هر نوری که به آن دست یابی را در نظرت کم‌رنگ جلوه می‌دهد.

پس از مسیر لذت ببر، عاشق تک تک خرده شیشه هایی باش که در پای برهنه‌ات فرو می‌روند،عاشق قسمت های صاف و هموار راه خودت باش، عاشق تمام تکه های نمور و تاریک این کوچه.

به دنبال نور برو؛ اما به آن طمع نکن.

این دنیا دیوانه خانه است، دیوانه خانه‌ای که بشر به زندگی در آن محکوم شده است.

یقین داشته باش، روزی که دیوانه‌ترین شوی، نور هم سلطنت تو را می‌پذیرد.

پس دیوانه باش، دیوانه‌ترین.

چون دنیا محل سلطنت ما دیوانه هاست!

نورروانشناسیدلنوشتهجنونفلسفه
یه روزی سرگرم کننده ترین داستان دنیا رو می‌نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید