ویرگول
ورودثبت نام
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌همیشه با کسی قرار ملاقات دارم که نمی‌آید ... نام او در خاطرم نیست.‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

پرده‌ی نازک‌ تنهایی

تنها بودم؛ در آن اتفاقی که ذره‌ذره داشت به تجربه هولناکی تبدیل می‌شد. کسی برای همدلی جلو نمی‌آمد، انگار همه مشغول زندگی بودند و من مشغول مُردن‌ام. بی‌تفاوتی مثل غبار روی همه‌چيز و همه‌کس نشسته بود، چه من فریاد می‌زدم و چه به سکوت ادامه می‌دادم. یک پرده‌‎ی ضخیم روی چشم‌هام بود و شاید حق داشتم چون ظرفیتم برای اندوه و غم پر شده بود و فقط می‌توانستم جلوی پای‌ام را ببینم که دیگر زمین نخورم تا زخمی به زخم‌هایی که داشتم، اضافه کنم. اما همین که اندوه جای خودش را در هزاران حفره‌ی درونم پیدا کرد و مرهمی برایش ساختم که حاصل در آغوش گرفتن پیوسته‌ی خودم بود، آن پرده ضخیم، نازک و نازک‌تر شد و توانستم آدم‌هایی را ببینم که همیشه دوستم داشته‌اند. اگر صدایشان می‎زدم جلو می‌آمدند، اگر حرفی داشتم گوش می‌کردند و اگر دست و آغوش و شانه می‌خواستم، دریغ نمی‌کردند. موضوع فقط خواستن خودم بود. می‌خواستم باشند یا نه؟ می‌خواستم یک‌تنه جلوی همه‌چیز بایستم یا دیگران را دعوت کنم که دستم را بگیرند؟ من همیشه تنهایی را انتخاب می‌کنم. اما برای همه این‌شکلی نیست. می‌دانم.

مرگعشقرابطهادبیات
۱۱
۱
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
همیشه با کسی قرار ملاقات دارم که نمی‌آید ... نام او در خاطرم نیست.‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید