سلام خانوم مشاور عزیزم به قرار همیشگی آمده ام تا با شما حرف بزنم . البته که این لذت بخش ترین کار شبانه من است . دقیق که فکرم را به کار می اندازم و درست تر که می اندیشم یادم می اید چقدر از پنهان بودن لذت میبردم اکنون نیز همینطور است از نظر من محبتی که پنهان باشد قدرتش و معصومیتش بیش از محبتیست که بر زبان جاری می شود و اینگونه محبت برای من بارز تر و عجیب تر است و شاید آن احساس تازگی را در خود محفوظ می دارد ... خانوم مشاور عزیزم زمانی که برایتان متنی مینویسم بی آنکه خودتان قادر باشید ورق به ورق آن را بخوانید برای من عزیز تر از زمانیست که برای خودتان نطق محبت بر زبان میرانم ... شاید گمان میکنم نه خواهم شنید و شاید ترس دوری تان پنجه در پنجه ام می اندازد و رخسارم زخمی میکند. اما اندک زمانیست که گمان میکنم این بهترین راه حل است . پنهان داشتن احساساتم و درک آنها به تنهایی و یا شاید این عدم اعتماد است که احساسات مرا به ناکجا آباد میبرد زمانی که احساس میکنم به دوگانگی رسیده ام و همزمان دلم برایتان تنگ میشود اما به احساساتم پلمپ میزنم تا هرگز خیال پیام دادن به شما را در سرشان نپرورانند اما در سویی دیگر چنان انتظارتان را میکشم که اگر شب تا صبح هم بخواهم کنج دیوار خانه مان بی آب و غذا زندگی کنم شهامت آن را خواهم داشت تا به انتظارتان ساعت ها سپری کنم . خانوم جانم وقت ان رسیده است تا بگویم شما برای من همان احساس ناب و غیر قابل تکراری هستید که اکنون به زیبایی تجربه اش میکنم و بوی عطر بهار نارنجتان هربار که نامتان بر زبانم جاری میسازم مشامم را پر میکند. اخ چه زیباست هر چیزی که ظرفیت یادآوری شما را برایم دارد. خانوم مشاور عزیز در نهایت ممنون اینهمه محبت هایتان هستم... من شما را بهار نارنجم خطاب میکنم موردی که ندارد؟