خانم دکتر عزیز
گاهی سکوت بهترین ودیعه الهیست. وقتی سکوت میکنی، دیگر نیازی نیست به کسی توضیح دهی که چرا حالت خوش نیست یا چرا در دنیای خودت غرق شدهای. و یا چرا حالات غم و شادی ات مثل یک بازی کودکانه در یک آن عوض میشود.
خانومدکتر عزیزم ،
سکوت، به مثابه دیواریست که پشت آن خودت را پنهان میکنی تا مبادا کسی تق بزند و بسم الله نگفته وارد درونت شود.
راستش این کار راحتتر از شنیدن طعنههای دیگران است.
خانم دکتر نازنین، راستش را بخواهید قرصهایم را نخوردهام و بدنم شروع به رعشه کرده است. ترجیح میدهم هیچ چیز نخورم، با کسی صحبت نکنم و بیست و چهار ساعته بیدار بمانم. مادرم هم که مدام دعوایم میکند: «دختر جان بخواب کور میشوی ها !»
اما من دیگر نمیدانم چه بگویم. کلمات هم از من قهر کردهاند و ترجیح میدهند در گوشهای کز کنند و به دردهایم نگاه کنند. همانند رهگذری که میل گذر به کنج دلم را ندارد
خانم دکتر، خستهام خسته از صداها. خسته از هیاهو از صدای بی وقفه آژیر ها
خسته از مانیا و غم و اندوهی که مثل سایهای همیشه همراه من است.
خسته از افکاری که بیاجازه از سرم عبور میکنند.
خسته از تمایلاتی که در تضاد با عقایدم هستند .
خستهام آری خسته از نوشتن، گفتن و شنیدن…
اینها را نه تغییر میدهم و نه بازنویسی میکنم
دوست دارم کلمات عریان بمانند، همانند روح زخمی ام که آش و لاش است و تکه هایم که کسی آن ها را بهم نخواهد چسباند جز همان دستی که لابه لای مشت های خونین که بر ایینه میکوبیدم له شد . خانم دکتر، دیگر حرفی برای گفتن ندارم… دیگر هیچ…
پ/ن: و من اشک ها را در خود جمع کرده ام
تا شانه ای بیابم و سیلی بیافرینم