افرا
افرا
خواندن ۱۳ دقیقه·۳ سال پیش

مصاحبه با فرزین فردیس مدیر عامل گروه شرکتهای پارس سامان

سمت راست: نستوه جهان بین. سمت چپ: فرزین فردیس
سمت راست: نستوه جهان بین. سمت چپ: فرزین فردیس


قسمت اول: دور زندگی(نسخه صوتی اینجا بارگذاری شده است)

قسمت دوم: زندگی چیست؟

قسمت سوم: تعادل بین عمق و میدانِ کسب و کار

قسمت چهارم: حال دلمان خوب است؟

قسمت پنجم: اگر هنر در زندگیم بیشتر بود

قسمت چهارم

آیا حال دلمان خوب است؟

مجری: شما به چند نکته اشاره فرمودید به نظر من بحث مرکزی آن حال خوب دل است. سوال من این است که دقیقا منظورتان از حال دل خوب چیست؟ چون مثلاً یکی وقتی سر دیگری کلاه می‌گذارد حال دلش خوب است، یکی مثلا وقتی که منافع جامعه را به سمت خودش می کشد حال دلش خوب می شود، برای شما تعریف چیست؟ برایم خیلی جالب بود که شما دلیل اینکه در کانادا ادامه ندادید کاملاً یک دلیل فرهنگی بود و این خیلی برایم جالب است چنین طرز تفکری می‌تواند خیلی الگو باشد ولی فکر می کنم که این به حال دل خوب بر می گردد و می خواهم بدانم که این از نظر شما چیست؟

مهمان:

در واقع اینجوری برایتان بگویم شاید بیشتر بتوانم آن را باز کنم ما یک موقع هایی هست که در مقابل دوربین قرار می گیریم یک موقع هایی هست که مقابل چشم مردم هستیم خب در این شرایط ما هیچ وقت خود واقعی مان را نشان نمی دهیم.

یک موقعیت هایی هست که من فقط خودم هستم و خودم، موقع هایی هست که می توانم قضاوت کنم که واقعاً الان حالم چطور است؟ خوب هستم یا نه؟ الان راضی هستم یا نه؟ آیا الان به خودم نمره بدهم چه نمره ای می‌دهم؟ آیا همین کاری که دارم می کنم را ادامه می دهم یا از آن فاصله می گیرم؟ این موقعیت ها، موقعیت هایی است که می شود حال دل را تشخیص داد و خوب یا بدش برای آدمها بسته به ارزش هایشان است. یکی جنبه های اجتماعی خیلی برایش پررنگ تر است حال دل خوب یا بدش را آن جنبه های اجتماعی می سنجد مثلا بچه های جمعیت امام علی یا بچه های ایران من" یکی از بزرگترین کمپین های مدرسه سازی در مناطق محروم ایران است"، اینها حال دل خوبشان به حال دل خوب بچه های روستاهای سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان، ایلام و کردستانی است که می خندند، قهقهه می زنند و در مدرسه‌ای که برایشان ساخته شده به جای کپر می‌توانند درس بخوانند، برای کسی که در حوزه برنامه نویسی است در دیجی کالا کار می کند، در کافه بازار کار می کند، در علی بابا کار می کند، در حوزه نوآوری و در این حوزه ها کار می‌کند حال دل خوبش به این است که می تواند یک شاخه غولی در حوزه فناوری بشکند، یک کاری کارستان بکند که تا دیروز برایش یک چالش بزرگی بود و احساس می کنم که من زمانی حال دلم خوب است که بتوانم یک مسئله سخت و پیچیده فناوری را حل کنم.

مجری:

این طور که متوجه می‌شوم شما این را کاملا متناسب با آدمها می دانید؟

مهمان:

فکر می‌کنم که باید حق را قرار بدهیم که هر کس متناسب با ارزشهای خودش خوب یا بدش را تعیین کند؟ البته قاعدتا یک سری نورم ها و ارزش های اجتماعی داریم ولی من نمی توانم بگویم اگر من مثلاً از معلمی کردن حالم خوب می‌شود از انتقال دادن یک سری تجربیات و موفقیت و شکست به دیگران حال دلم خوب می‌شود باید حتماً هر کس دیگری که دارد مشابه من کار می کند باید از این وضعیت حال دلش خوب بشود، نه، او ارزش‌ها و نرم هایش چیز دیگری است. من مثلا از اینستاگرام خودم خیلی حال خوبی می گیرم، انرژی خوبی می گیرم چرا؟ چون من تا اینجا تمام تلاشم را کردم که عکس از لحظه های روزمره ام نگذارم از قهوه خوردنم عکس نگذارم، از فوتبال بازی کردن یا تنیس بازی کردنم نگذارم، از چی بگذارم؟ از جایی که با یک چالشی مواجه شدم، یک کتابی خواندم و یک جواب در آن پیدا کردم و یا یک مسئله در بنگاه داشتیم حل شد. یا جایی که کاری با مشارکت مردم حل شد. از به اشتراک گذاشتن اینها حالم خوب می شود یعنی وقتی پستی می گذارم که آدم های زیادی را درگیر می کند حالم می شود چون ادامه آن معلمی کردنم هست، معلمی کردن را به یک دلیل مجبور بودم که کنار بگذارم، ولی الان این اینستا حس خوبی به من می دهد چون احساس می‌کنم که می‌توانم بخش کمی از آن معلمی کردن را انجام بدهم، ولی آیا می توانم به هر کس دیگری بگویم که تو باید مثلاً یک سایت اینستاگرامی داشته باشی یا یک کانال تلگرامی داشته باشی و در آن سایت اینستاگرام و تلگرام تجربیاتت را بنویسی؟ نه، مسلما اینطور نیست. اصلاً آن آدم از اشتراک‌گذاشتن حال دلش خوب نمی شود.

مجری:

می خواهم یک سوال سخت بپرسم آیا به یک امر هنجارینی باور دارید که می تواند حال همه را خوب کند یا خیر؟ و یا این تنوع حال ها را به رسمیت می شناسید؟

مهمان:

فکر می‌کنم یک چیزی بین آن هست اما به یکسری چیزها می توانم اشاره کنم که قبول دارم جمعی است، ما آدمها هورمون هایی که در بدنمان ترشح میشود به نظرم معیارهای بسیار خوبی است از این که حال مان در آن لحظه چیست؟ اگر یک اتفاقی یا یک کاری یا یک فعالیت یا یک کنشی باعث بشود که اکسی توسین بیشتری در آدم های بیشتری از جامعه ترشح شود به نظرم آن را می‌توانیم به عنوان یک هنجار و نرم حال دل خوب کن اجتماعی قلمداد کنیم، یک مدرسه ای همین بچه های ایران من در روستای سِیدبار سیستان و بلوچستان ساختند با یک معماری خیلی جالب و قشنگ من خواهش می کنم اگر کسی این برنامه را می‌بیند برود و این معماری را ببینند، دایره ای هست بزرگ که دیوار پیرامون مدرسه است دلیل هم داشته که معماریش اینطور ساخته شده، کروی و محدب، به خاطر این که آن جا باد می آمد و پشتش شن جمع می شده پس نباید که دیوار صاف داشته باشد و شن جمع شود و آمدند از داخلِ این پنجره ها را در آوردند، نمی دانم که مجموعه عکس های آن را می توانید در ادیت اضافه کنید من آن عکس را می دهم اگر توانستید در ادیت اضافه کنید، خواهشم این است که آن را نشان بدهید در آن مدرسه ما با شرکت مان خیلی کوچک مشارکت کردیم صدها نفر بودند، ما یکی از آن صدها نفر بودیم عکس های آن مدرسه که ساخته شد و بچه هایی که در آن مدرسه بودند، تیم روابط عمومی ایران من، این عکس ها را برای ما فرستاد که گزارش بدهد، من عکس ها را به هر آدمی نشان دادم از هیئت مدیره مان که تصویب کرده بود کمک بکنیم، بچه های شرکت مان که حاصل تلاش‌شان شده بود که شرکت سود بکند و بخشی از این سود را بتواند در آن مدرسه کمک بکند، از دوستان برای اینکه تشویقشان بکنم که آنها هم چنین کارهایی در شرکتشان بکنند، همسرم، خانواده ام حتی بعضی از آدم هایی که اصلا فکرش را نمی کردم ممکن است این کار را بکنند، به هر کسی نشان دادم احساس شعف، احساس شادمانی، برق امید در چشمانشان می درخشید یعنی کیف می کردی حال دل خوب را در او لمس می کردی، چیزی که باعث شده این همه آدم اکسی توسین در آنها ترشح شود همان هنجار مشترک است در حالی که ما دور و برمان این همه پالس های منفی داریم قشنگ هفته ای نیست، ماه نیست که ما یک اتفاق بد در جامعه مان نیفتد یا سالگرد یک اتفاق بد در جامعه مان نباشد.

کسب و کار پر چالش

مجری:

می خواهم از مهمترین چالش شغلی تان سوال کنم اینکه در این سالها چیزی که خیلی شما را اذیت کرد و شاید هنوز هم دارد اذیت می کند چیست؟

مهمان:

مهمترین چالش من مربوط به زمانی است که بین دوتا امر مهم مخیر می شوم. الان مهمترینش این است که چقدر باید روی کسب و کارهای نوتر متناسب با آینده وقت و انرژی بگذارم و به قول کسانی که در حوزه بیزینس کار می کنند، ستاره های آینده را بسازم. و چه قدر باید روی کسب و کارهای منجر به سود و در حال سودآوری گذشته وقت و انرژی بگذارم یعنی یک انتخاب خیلی سخت الان این است که مثال می‌گویم اگر یک ساعت وقت دارم، یک ساعت را برای قدیمی ترین شرکتی بگذارم که یک مدل کسب و کار، یک مجموعه‌ای از فعالیت های سنتی تر و قدیمی تر دارد، البته با یک خانواده ای که سالها کنار هم زندگی کرده و افرادی داریم که ۱۵ سال در آن شرکت بودند از همان اول در شرکت بودند و هستند و نسبت به آن احساس تعلق می کنند آیا آن یک ساعت را باید برای این بگذارم یا برای بیزینسی که فکر می کنم مربوط به آینده است، یک تغییری را شاید بعضی از دوستانی که حرفمان را گوش می‌دهند، می شنوند، می‌خوانند، می بینند، شنیده باشند که می گویند داده نفت آینده است، صنعت داده، صنعت مرتبط با داده نفت آینده است، من بیزینس اولم در حوزه نفت و گاز و پتروشیمی بوده خیلی هم دوستش دارم و خیلی هم نسبت به آن احساس تعلق می کنم، خانواده اش را دوست دارم، جمع آدم هایش را دوست دارم کارهایی که کرده باعث تفاخر من است، من به آن می بالم که این کارها را در کشورمان انجام دادیم و یک مسئله خیلی کوچک از میلیون‌ها مسئله کشور را حل کردیم. آیا باید آن را ادامه بدهم که همان قدیمی است، نفت است یا اینکه بروم به سراغ کسب و کار های نوگراتر و نوآور تر که الان چیزی نیستند و باید روی آنها هزینه بکنم و احتمالا در آینده سودآور می شوند در آینده درآمدهای بزرگ می‌شوند و این خیلی چالش کلیدی و مهمی است، شاید مشابه اش را در فضای خانواده بخواهم بگویم، باید بگویم انتخاب این است که یک ساعت را با بابایم بگذرانم یا یک ساعت را با دخترم؟ که خب خدا را شکر الان فرصت اش را دارم که پدر و دختر و پدربزرگ باهم باشیم فعلاً در آنجا در همچین انتخابی نیستم ولی اگر بخواهم مشابه سازی بکنم فرض کنید نمی‌توانم هر دو را همزمان ببینیم آیا با دخترم وقت می گذرانم یا با پدرم؟ این هم چنین چیزی است.

مجری:

چالش شخصی چه؟ مثلاً به لحاظ شخص خودتان حالا از هر نظری که مد نظرتان است.

مهمان:

شخصی منظورتان زندگی شخصی است؟

مجری:

با شخص خودتان چه چالش هایی دارید و این چالش ها مثلاً تمام شده یا هنوز ادامه دارد چطور است؟

مهمان:

نه، اتفاقا من الان روانکاوی می کنم چون حس می کنم به آن نیاز دارم یعنی حتماً یک بعد هایی از زندگی هست که باید به آن بپردازم برای اینکه خودم را بهتر بشناسم

مجری:

می شود بیشتر توضیح بدهید؟

مهمان:

یک موقع هایی احساس می کنی که یک اشتباه را سه بار تکرار کردی و هر سه بار هم بعد از اینکه متوجه شدی که این اتفاق رخ داده می‌گویی که کاش این کار را نمی کردم به ضررم تمام شد و باعث ناراحتی اطرافیانم شد، خب وقتی از سه بار اشتباه کردن درس نگرفتی پس یک مشکلی داری و باید حلش کنی، بعد چه کسی می تواند کمک کند؟ کسی که بتواند از تو سوال های خوبی بپرسد، بعضی ها اسمش را روانکاو می گذارند، بعضی ها به آن coach می گویند هرکس اسمش را یک چیز می گذارد من در دوره‌های مختلفی از زندگی پیش روانکاو می‌رفتم و چند بار هم روانکاوم را عوض کردم. نتوانستم رابطه بگیرم ولی خوشبختانه دو سالی است که با یک آدمی که وقتی با او حرف می زنم احساس خوبی با او دارم کمک می کند که درون خودم را بکاوم، حرف می زنم برای اینکه بتوانم یکی از آن چالش ها را حل بکنم، تکرار یک اشتباه در زندگی فردیست که باعث ناراحتی اطرافیانم شده و دارم سعی می کنم که بفهمم که چرا تکرارش می کنم؟ چرا وقتی برای بار سوم با آن مواجه شدم نتوانستم از پسش بربیایم این مسئله خیلی مهمی است که الان دارم آن را حل می کنم، و یک چالش دیگر که می توانم آن را نام ببرم شاید این است که من آدمی هستم که نه گفتن برایم سخت است یا سخت بوده الان می‌توانم بگویم که کمتر سخت است، اما هنوز سخت است ولی به تدریج یاد گرفتم که نه هایی که ما در زندگی می گوییم خیلی مهمتر از آره های زندگی است و خیلی جاها به خاطر نه نگفتن دچار مشکل شدیم این چالش جدی را با خودم دارم که بتوانم که کمی مثلا اسمش را مهربانی بیش از حد یا مردم داری بیش از حد بگذاریم یا کمی خودم بدبینانه به آن نگاه بکنم بگویم تمایل به محبوب جلوه دادن بیش از حد بگذاریم، همه ابعاد را می شود گفت یکی از بیرون که لطف می کند بگوید که چه آدم مردم دار و مهربانی است که نمی خواهد کسی برنجد ولی خودم که به خودم نگاه می کنم می بینم که نه شاید دارم خودم را گول می زنم شاید می‌خواهم مثلا به قول روانشناسان دچار تله محبوبیت شدم و می خواهم کسی را نرنجانم، این چالش مهمی است در زندگی شخصی من که باید بتوانم آن را حل کنم و بتوانم خیلی محکم و قاطع بگویم نه، من در این کار کمک نمی کنم، نه من برای این کار وقت نمی گذارم، نه من جایی دیگر مسئولیت دارم و باید بپذیرم و چیزهایی از این دست بیش از اندازه سر خودم را شلوغ نکنم.

مجری:

دوست دارید در آینده زندگی تان چه اتفاق بیفتد چه در زندگی شخصی و چه در زندگی کاری؟

مهمان:

من دوست دارم بتوانیم بیشتر و بیشتر صادرات بکنیم ما در بنگاه هایمان خیلی توانستیم مسئله های کوچک در کسب و کار خودمان در ایران را حل کنیم ولی هیچ وقت نتوانستم صادرات انجام بدهیم، دو سه بار تلاش های کوتاه و مقطعی برایش داشتیم اما ناموفق بودیم، الان یکی دو تا از بیزینس هایی که در آنها هستیم این پتانسیل را بسیار زیاد دارد که بتواند در بیرون از ایران هم حتی علی رغم تحریم و شرایطی که در ایران حاکم هست بتواند کار بکند و بفروشد و ارزش آفرینی بکند و خیلی دوست دارم در کسب و کارهای مان آن را تجربه بکنیم صادرات را به معنای واقعی اش نه مدل رانتیش که حالا یک چیزی در ایران ارزان هست به خاطر انرژی ارزان در ایران و حالا در دنیا ده درصد ارزانتر بفروشم، نه، یک ارزش افزوده واقعی، خیلی برایم پررنگ است و نکته دومی هم که می‌توانم بگویم باز هم چنان با آرزوی اولم خیلی فاصله داریم ته سفره هنوز همین رو به رو هست، همینجاست باید خیلی بزرگتر باشد یعنی جاه طلبی این را دارم که مثلا گردش مالی بزرگتر، پرسنل بیشتر یا تعداد شرکت های متنوع تر و بزرگتر و حالا ته سفره ای که نشود آن را دید که با آن خیلی فاصله دارم.

مجری:

به قول معروف تیر میزنی از آن طرفش در نرود. می خواهم ببینم که چه امکاناتی فکر می کنید بهتر بود از هر نظر که خودتان مد نظرتان هست در اختیارتان می بود که می توانستید در زندگی به آن چیزهایی که مد نظرتان هست بهتر برسید؟

مهمان:

امکانات نمی‌توانم چیز خاصی نام ببرم به عنوان تجهیزات یا چیز خاصی من در خانواده متوسط بزرگ شدم اما پدر و مادرم یک جورایی هر چیزی که می خواستم برایم فراهم کردند، در زمان ما در دبیرستان کامپیوتر داشتن در خانه یک چیز نرمی نبود مثل الان نبود که بچه‌ها در ۱۴ یا ۱۵ سالگی گوشی موبایلی دارند که از یک کامپیوتر قوی تر است. من در سال اول دبیرستان یک ۴۸۶ داشتم، خیلی از آدم هایی که الان می بینند شاید اصلا ندانند که ۴۸۶ چه بوده و باید سرچ کنند که قبل از پنتیوم ۴۸۶ بود

مجری:

حول و حوش چه سالی بود؟

مهمان:

تاریخی بخواهم بگویم می شود سال هفتاد و دو یا سه همان‌ها چون من سال ۷۷ دانشگاه رفتم ۱۲ یا ۱۳ سالم بود که من یک همچین چیزی داشتم، این چنین امکاناتی داشتم و اینکه کتاب همیشه دم دستم بوده و اینکه می‌توانم بگویم اگر به یک چیزهایی بیشتر جذب می شدم و در معرض چیزهای دیگر قرار می گرفتم شاید الان یک آدم دیگری بودم، مثلاً در خانواده ما هنر و موسیقی خیلی کمرنگ بود شاید اگر زودتر با آن مواجه می‌شدم، یک مسیر دیگری می رفتم شاید.


افراهم آواکارخانه نوآوری آزادیگنج مخفی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید