عبدالله صادقی
عبدالله صادقی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

به من بگو چرا !؟

اگر عصر جمعه ی یک روز پاییزی ابری باشد و باران نم‌نم ببارد و هوا را خیس کند، آن روز باید روز غم‌باری باشد!؟

صبح که بیدار شدم هوا دلخواه من بود. ابری، نمناک، خیس! اما غم‌بار نبود. خوب بود. اکنون که عصر است نمی‌دانم چرا کمی غمگین می‌زند. همه چیز معمولی است. اما نمی‌دانم چرا اینقدر حزن دارد. در گذشته هم چیزی را به یاد نمی‌آورم که مربوط به عصر جمعه‌ی غمیگنِ نمناک پاییزی باشد که اکنون بالا آمده باشد و یقه‌ی من را بگیرد!

چرا بی جهت باید حزن سنگین شود؟ حداقل یک سرنخ نمی‌دهد که من بتوانم روی کاغذ بیاورم و بررسی کنم. اگر بدانی ریشه کجاست، حداقل خیالت راحت است که جایی طوری شده است که اکنون حزن داری و می‌دانی چه باید بشود که حزن رفع شود. حتی اگر برای برطرف کردن آن نیاز به معجزه باشد، می‌دانی که یک معجزه نیاز داری. الان که نمی‌دانی، جایی وسط غاری تاریک و هزارتو گیر کرده‌ای که حتی یک کبریت هم نداری تا لحظه‌ای را از تاریکی در بیاوری.

این حزن هرچه هست حدس می‌زنم در ناخودآگاه ریشه کرده است، چون هوای دلخواه من پاییزه برگ‌ریزانِ خیس است و با پدیدار شدن آن باید بیشتر خوشحال شوم نه محزون! از بعضی‌ها پرسیده‌ام، آن‌ها هم بی‌جهت حزن داشتند و نمی‌دانستند چرا !! آن‌ها هم احساس بی کبریتیِ وسط غارِ هزارتو را داشتند.

حالا ماجرا چیست؟

.......

غمپاییزروانشناسیحزنجمعه
دوستان علی صدایم می‌کنند. اهل اصفهانم و دیگر سکوت!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید