خوابم میاد.
چند وقت پیش به آسیه گفتم اگر الان عزرائیل بخواد جونم رو بگیره فقط چند روز ازش فرصت میخوام. بعد با آرامش میمیرم.
آسیه گفت اون چند روز چکار میکنی؟! گفتم میخوابم.
من از این دنیا هیچ طلبی ندارم جز خواب
من عاشق خوابم
کسانی که به من نزدیک هستند قطعا این عشق رو در وجودم کشف کردهاند.
من عاشق خوابم
درسته که کم میخوابم
درسته که خیلی کم میخوابم
اما عاشقشم
البته باید بگم که خیلی عمیق میخوابم
و تا نخوابم تو رختخواب نمیرم
آسیه میگه چطور ممکنه تا سرت رو روی بالش بذاری خوابت ببره؟!
اوایل نه باور میکرد و نه میپذیرفت
اما الان کاملا پذیرفته است هرچند ناباورانه
خانواده من هم این قضیه را خوب میدانند
این قضیه مربوط به دیروز و امروز نیست
وقتی پسر خونه بودم یکبار تو مهمونی روی تخت میزبان خوابیدم و نصف شب بیدار شدم دیدم همه رفتن و خانواده میزبان خواب هستند. بلند شدم نصفه شبی رفتم خونه.
همیشه خوابم میاد ولی هیچکس من رو خوابآلود ندیده
یا خوابم یا بیدار
اگر یکبار دیگه میتونستم زندگی کنم یا شایدم چند بار، یقیناً باری را به خواب اختصاص میدادم.
اما یکبار بیشتر زندگی نمیکنیم
یک نکته دیگه هم هست:
همواره دوست داشتم در خوابهایم گم شده و دیگر دروازه ورود به عالم بیداری را پیدا نکنم.
معتقدم خوابها به قولی درهای پشتی این عالم هستند. درهایی که مصطفی مستور در رساله نادر فارابی آرزویش را دارد و در فیلم ماتریکس، جماعتی، با عنوان درهای پشتی برنامهنویس در پی کلیدش هستند.
نه! خواب یقیناً بیش از این است که بتوانم دربارهاش کلمه کنار کلمه بذارم و در وصفش کپشن بنویسم.
من عاشق خوابم.
خواب برایم خود مرگ است.
#یادداشتهای_روزانه_یک_کتابفروش
یک #کتابفروش۲۴ساعته
۲۵ خرداد ۱۴۰۰