امیررضا نجاری
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

کلاه شاپوری - همسایه

از پنجره آشپزخانه مان حیاط خانه همسایه دیده می‌شود‌.
یک مرد سیبیلو حدود پنجاه، پنجاه و پنج سال زندگی می‌کند که موهای بلندِ جو گندمی اش را از وسط فرق باز می‌کند. همیشه کت می پوشد، و بنظرم آن استایل فقط یک کلاه شاپو و پیراهن سفید کم دارد.
بعضی روز ها یک لیوان چای می‌ریزم و به خانه شان نگاه می‌کنم و بعضی از آن بعضی روزها او را می‌بینم که تویه حیاط خانه راه می‌رود و با خودش حرف می‌زند، انگار حرف های مهمی می‌زند،من همیشه دوست داشتم ببینم تویه سرش چی می گذرد. روزی از پدرم پرسیدم پدر این همسایه ما چرا تنهاست، زن مرده است؟ گفت نه، در جوانی دلباخته‌ی یک دختر شاهرودی بوده، دختره هم او را می‌خواسته ولی خانواده ها نه. از همان وقت ها تنهاست.
بعد ها پدر گفت امیر امروز این همسایه مان امده بود مغازه و ازش پرسیدم چرا الان که آن دختر هم تنهاست به سراغش نمی رود، و او آهی کشیده و گفته بود حاجی آقا بعضی چیزا مثل سابق نمی شود...
فقط همین.
بعضی اتفاق ها آدمی را خم نمی‌کند، می شکند. فردایش از خواب بلند می شوی و می‌بینی هیچ چیز مثل سابق نیست.
پی نوشت: منبع دیگری اعلام کرد که این یارو ساقی است و خب بخشی از سوالاتم که چرا همش تویه خانه است جواب داده شد، بهرحال ساقی هم جزئی از اجتماع است، برای خودش حد و مرزی دارد، اصولی دارد، دل دارد و عاشق می شود.

طراح گرافیک علاقمند به نوشتن در مورد تجربه های شخصی و محیط اطراف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید