یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود. در زمانهای قدیم یه پسر خوشتیپ و خوشگل و کار درست(مث همه پسرهای ویرگول) به اسم برساووش (Perseus) در نزدیکیهای یونان با مادرش زندگی میکرد(پدرش زئوس و خدای خدایان بوده. در حقیقت برساووش نیمه انسان و نیمه خداس. جلالخالق). این آقا برساووشِ ما خیلی غیرتی هم تشریف داشته و نمیذاشته کسی به مادرش نگاه چپ کنه، حتی پادشاه. پادشاه هم که یک دل و نه صد دل عاشق مادره بوده، هرکاری میکنه نمیتونه نزدیکش بشه. آخر سر تصمیم میگیره برساووش که مزاحم(سرخر) بوده رو بفرسته دنبال نخودسیاه. بهش میگه تو که اینقدر شجاع و بی باک هستی و نترس، میتونی سر "مدوسا" رو ببُری بیاری واسم؟ برساووش که غرور جوونی داشته و باد تو کله اش بوده و گنگش بالا، میگه چرا که نه و کی بهتر از من. بند و بساطش رو جمع میکنه و مادرشو به خدا میسپره و راه می افته میره تا سر مدوسا رو ببره بیاره.
حالا مدوسا خانم کیه؟ جونم واستون بگه، آقام که شما باشین، مدوسا یه دختر خیلی خوشگل و زیبا و تودل برو با موهای شلال و چشمای گیرا (مث شاخای اینستا پلنگی بوده واسه خودش) بوده و چون خیلی خودشو میگرفته و محل به کسی نمیذاشته، خدایان از بالای کوه اُلمپ این اخلاق گندشو میبینن و لجشون میگیره و برای اینکه حالشو بگیرن تبدیلش میکنن به یه موجود بد شکل. موهای خوشگلش تبدیل به مار میشه، بدنش پولک در میاره و شبیه مار میشه، هرکسی هم که به چشماش نگاه میکرده فرتی تبدیل به مار میشده (درس عبرتی بشه واسه بعضیا که به خوشگلیشون مینازن).
القصه برساووش که مث حیوون بارکش توی گل گیر کرده بوده و نه راه پیش داشته و نه روی برگشت، کاسه چه کنم چه کنم دست میگیره و توی بیابون ویلون و سیلون بوده که چطور مدوسا رو پیدا کنه و بکشه و سرشو بیاره. الههها(خدایان زن) دلشون واسش میسوزه(از بس خوشتیپ بوده، الههها هم چشم و دل ناپاک) و راه رو بهش نشون میدن و یه سری زلم زیمبو از جمله سپر آبگینه(مث آینه) بهش میدن و میزنن رو شونهاش و راهیش میکنن. کم دردسرتون بدم، بعد از یه سری ماجراها که گفتنش جز بالابردن زمان مطالعه سود دیگهای نداره، برساووش مدوسای مارموی (یعنی موهاش مار بوده) رو پیدا میکنه و برای اینکه چشمش به چشم مدوسا نخوره و سنگ نشه، از توی سپرش نگاه میکنه و در یک حمله رعدآسا و غافل گیر کننده سر از بدن مدوسا جدا میکنه. مدوسا با اینکه مُرده بوده، اما هنوزم چشماش خاصیت کشندگی داشته(به نوعی چشاش سگ داشته) و بخاطر همین برساووش سر مدوسا رو میندازه توی یه گونی (گویا از قدیم این گونی برنجیها کاربرد داشته، میگن تو صندوق عقب ماشین همه یکی از این گونیها هست و توش بساط قلیون گذاشته میشه. الله اعلم) و با خودش میبره که به پادشاه بده و شجاعتشو ثابت کنه. همینجوری که میرفته میرسه لب دریا و میخواد یه تنی به آب زنه و رفع خستگی کنه(چون مایو با خودش همراه نداشته با لباس میره تو آب. {ناظر عزیز گیر نده، همون لباس باب اسفنجی}) که یه قطره از خون مدوسا از کیسه برنجی میچکه روی کف دریا و یه اسب بالدار به اسم پگاسوس بوجود میاد (مرزهای علم فرگشت کیلومترها جابجا میشود). برساووش از تعجب دهنش باز میمونه و کف میکنه و سوار اسب بالدار میشه و تیک آف میکنه و میره بالا. تا اینجارو داشته باشین و یادتون نره، برم سراغ یه ماجرای دیگه که کار دست برساووش گُل ما میده.
توی کشور اتیوپیا (Aethiopia در جنوب مصر بوده، با کشور اتیوپی امروزی اشتباه نشه) یه پادشاه بوده به اسم قیفاووس (یا کفئوس Cepheus) که یه ملکه خوشگل و زیبا به اسم کاسیوپیا (کاسیوپه یا Cassiepeia) داشته مث پنجه آفتاب و رشک آدم و پری. یه دختر خوشگل و مامانی(بعض شما نباشه) هم داشتن به اسم آندرومدا و از مامانش زیباتر. ملکه کاسیوپیا خانم قبل از شووَر کردن پری دریایی بوده با کلی خواهر. بعد از ازدواج خیلی خودشو میگیره و به زیباییش مغرور میشه و واسه خواهرش لاف میاد و زیبایی و النگوها و خونه زندگیشو به رخ خواهراش میکشه. خواهراشم لجشون میگیره که اینم واسه ما آدم شده(در حقیقت آدم هم شده بوده، پری دریایی بوده و آدم میشه) و چسی میاد و دسته جمعی (به یاد جواد یساری عزیز) میرن پیش خدای دریاها پوزایدون، و شروع میکنن حرفای خاله زنکی زدن و از کاسیوپیا شکایت میکنن و میگن تا حال کاسیوپیا رو نگیری آروم نمی گیگیریم. پوزایدون هم که مث همه آقایون توانایی نه گفتن به خانم های خوشگل رو نداشته(اونم از نوع پری دریاییش)، قول میده که حال کاسیوپیا و آندرومدا رو بگیره. پوزایدون نیزه سه سرشو بر میداره و راه میوفته (شنا میکنه) و یه هیولای دریایی زشت به اسم قیطُس(Cetus) رو میفرسته سمت اتیوپیا و میگه برو اونجارو بهم بریز و هرچی دم دستت اومد بخور و خراب کن و رحمشون نکن. کم دردسرتون بدم. اتیوپیا به هم میرزه و مردماش کشته میشن و کشتی ها هم دیگه به اون کشور نمیرن و رونق اقتصادی کشور از بین میره. پادشاه قیفاووس میگه چیکار کنم چیکار نکنم، وات تو دو وات نات تو دو، دست به دامن یه کاهن میشه، کاهن هم نه میذاره و نه ورمیداره میگه باید دختر خوشگلتو قربانی کنی تا دوباره همه چیز مث قبل بشه. قیفاووس اول زانوی غم بغل میگیره ولی چون مردمشو بیشتر دخترش دوست داشته قبول میکنه. قیفاووس یه وزیر اصفهانی داشته به اسم "حَسِدمَمباقر سیچونی (حاج سید محمد باقر سیچانی)(سیچان نام محله ای در اصفهانه. نزدیک چهارباغ بالا. مدرسه راهنمایی اونجا میرفتم. حاج سید محمد باقر خدا بیامرز که احتمالا از نوادگان وزیر قیفاووسه، یه مغازه توی راه مدرسه داشت) که به قیفاووس میگه ببخشیندا حَجی حَیفِس این دُخدِر، برفسیندشون (ایشان را بفرستید) خارج، خیری سری آقاش آقازادسا، گوناس خَره (یعنی دوست عزیز که خیلی دوستت دارم و واسم عزیزی و قد تو هیچکسی را دوست ندارم و همیشه در قلب منی، گناه داره). اما قیفاووس قبول نمیکنه و با چشم اشکبار آندرومدارو میبرن بالای کوه و زنجیرش میکنن تا قیطس ببینه و بیاد بخوردش(کوفتش بشه). توی عکسها و روایاتی که طوطیان شکر شکن شیرین گفتار نقل کردن، آندرومدا با پوشش نامناسب(شما بخونین بدون پوشش) به کوه زنجیر میشه(حالا نرین فوری بگردین دنبال عکساش)، اما توی روایت ما با پوشش کامل و مناسبه، نگران نشید.
حالا از اونطرف هم برساووش که سوار اسب بالدار بوده، از بالا میبینه که یه داف اسمی رو زنجیرش کردن نوک کوه. دلش میسوزه (مث همه پسرا که دلرحم هستن) میاد پایین و میگه چه خبره چه خبر نیست که از سیر تا پیازو واسش تعریف میکنن. برساووش هم که زرنگ و موقعیت شناس بوده، میره پیش پادشاه و به قیفاووس میگه من دخترتو نجات میدم و قیطس رو میکشم، اما به یه شرط. قیفاووس میگه "آها بوگو چه شرطی!!!". میگه به شرط اینکه دخترتو به عقد قانونی و دائمی من در بیاری و منم قول میدم که خوشبختش کنم و بشم همون مرد رویاهایی که آندرومدا میخواسته و بجای اسب سفید با اسب بالدار اومدم(اسب بالدار لاکچریتر از بوگاتی نیست؟). قیفاووس هم با زنش مشورت میکنه و چون چاره ای نداشتن میگه باشه، خیرشو ببینی(میگن حسدممباقر ناراحت میشه، آندرومدا رو برای پسرش می خواسه).
برساووش میره یه گوشه کمین میکنه، قیطس که میاد آندرومدا رو بخوره، برساووش سر مدوسا رو از توی گونی در میاره و سمت هیولا میگیره و اشعه چشم مدوسا به قیطس میخوره و درجا به درک واصل میشه(پس اینکه میگن چشم و مو اشعه داره راسته. اینم دلیلش) و برساووش هم زندرزنجیر(امرأه المسلسله) رو آزاد میکنه و با هم مزدوج میشن و خوش و خرم سالیان سال در کنار هم زندگی می کنن.
وسلام...
همونطور که اونا به آرزوهاشون رسیدن، شما هم به آرزوهاتون برسین.
بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم ماست بود قصه ما راست بود
بالا رفتیم دوغ بود پایین اومدیم دوغ بود قصه ما دروغ بود.
قصه ما به سر رسید غلاغه به خونش نرسید.
اکثر صورت های فلکی توی آسمون. در حقیقت افسانه ها و داستانهای پیشین هستن. مثلا همین داستانی که تعریف کردم، ماجرای چند تا صورت فلکی معروف هست:
این داستان ها روایت های مختلفی داره و خیلی مفصل تر و کامل تر هست، کمی تغییرش دادم و مختصر و خودمونیش کردم. اگه به اینجور داستانها علاقه دارین حتماً داستان اصلی اونو بخونین. این کتاب خوبیه
از اینجا به بعد یکم ماجرا نجومی میشه و ممکنه حوصلهتون سر بره:
همونطور که گفتم، صورت فلکی برساووش یکی از صورت فلکی های آسمان شب هست. چند تا ستارهای که این صورت فلکی رو تشکیل میدن به این شکله:
یکی از ستارههای این صورت فلکی، اسمش Algol (از اسم عربی گرفته شده) یا الغول یا راس الغول یا سرجن هست که در حقیقت چشم مدوسا رو تشکیل میده. این ستاره خصوصیت جالبی داره که مورد توجه رصد کنندهها هست. نور این ستاره در بعضی اوقات برای چند ساعت کم میشه و بعد دوباره بر میگرده به حالت عادی و روشنایی معمولیش. دلیلش چیه؟ دلیلش اینه که این ستاره در حقیقت دو تا ستاره (سه تا ستاره هستن، سومیش خیلی کم نوره و با چشم غیر مسلح دیده نمیشه) نزدیک هم هستن که دور همدیگه و با سرعت میچرخن. یکی از ستارهها بزرگ و کمنور و اون یکی کوچیک و پرنوره. در حین چرخیدن به دور همدیگه، وقتی ستاره کوچیک و پرنور میره پشت ستاره بزرگ و کمنور، ما که در فاصله دوری از این ستاره هستیم(تقریبا ۹۰ سال نوری) میبینیم که نور ستاره کم شده. در حالت معمولی قدر(روشنایی) این ستاره ۲/۱ و در حالت کم نور شدن به ۳/۴ میرسه. خوشبختانه دوره تناوب این چرخش کمه و معمولاً زمان زیادی لازم نیست تا صبر کنیم این اتفاق بیوفته. دوره تناوب این چرخش ۲ روز و ۲۰ ساعت و ۴۹ دقیقه هست.
فاصله این دو ستاره از هم خیلی کم و حدود یک دهم فاصله زمین تا خورشید هست. عکس زیر وضعیتهای مختلف دو تا ستاره و نمودار کاهش درخشندگی کلی اونارو نشون میده:
حالا چطور میشه صورت فلکی برساووش رو پیدا کرد و ستاره عجیب الغول رو دید؟! صورت فلکی برساووش یکی از صورت فلکیهای زمستانیه و در طول شبهای زمستون مدت زیادی توی آسمونه. برای پیدا کردن این صورت فلکی میتونین از نرمافزارهای گوشیهاش هوشمند مث Stellarium، mobile observatory و... استفاده کنین. همینطور میشه از صورت فلکی معروف ذاتالکرسی (همون ملکه زیبا، کاسیوپیا) که به شکل حرف M یا W هست و پنج ستاره پر نور داره و پیدا کردنش ساده اس کمک گرفت. به این ترتیب که یکی از خطوط M (یا W) رو مطابق شکل امتداد بدین تا به یه ستاره پر نور برسین. این ستاره پر نورترین ستاره صورت فلکی برساووش به اسم Mirfak یا مرفقالثریا هست. بعد همین خط که امتداد دادین رو حدود 120 درجه امتداد بدین، یه ستاره نسبتا پر نور هم اینجاس که ستاره مورد نظر ما یعنی ستاره الغول(راس الغول یا سرجن) هست.
برای راحتی کار و تشخیص تغییرات روشنایی این ستاره میشه از ستارههای نزدیکش کمک گرفت. در حال عادی و وقتی ستاره روشنایی عادی خودشو داره، روشناییش تقریباً با ستاره Navi از صورت فلکی ذاتالکرسی برابره و به همون شدت روشنایی دیده میشه، اما در حالت کم نوری (در موقع کسوف) روشناییش تقریباً به اندازه ستارهای هست که توی تصویر به رنگ قرمز مشخص شده.
قدیما، پیدا کردن زمان کسوف و کم شدن نور ستارهالغول خیلی مشکل بود، اما الان به لطف اینترنت میشه زمانشو با دقت زیادی تعیین کرد. بهترین سایت برای اینکار این سایت هست که تاریخ و زمان هشت گرفتگی رو محاسبه میکنه. توجه کنین که گاهی گرفتگی در روز یا وقتی که صورت فلکی برساووش غروب کرده اتفاق میافته که قابل مشاهده نیست. پس دیدنش هر ۲/۸۷ روز یه بار ممکنه امکان پذیر نباشه.
صورت فلکی برساووش و ستاره الغول، سوژه مناسبی برای عکاسیه. عکس زیرِ، صورت فلکی برساوشه که ساعت ۱۱:۲۰ شب ۱۴ دیماه ۱۳۹۹ گرفتم که ستاره الغول در کمترین روشناییش بود.
معمولا بخاطر نوردهی طولانی موقع عکاسی، روشنایی ستارهها توی عکس یکنواخت دیده میشه و کم نوری یا پر نوری اونا قابل تشخیص نیست. برای اینکه تفاوت روشنایی بهتر مشخص بشه، دوربین رو از حالت فوکوس(وضوح) خارج میکنن تا تصویر ستارهها کمی محو و مات بشه، اینجوری ستارههای پرنور، روشنتر و با هالهای بزرگتر توی عکس ظاهر میشن و برعکس. عکس زیر ستارهالغول رو توی دو شب متفاوت نشون میده، شب ۱۴ دیماه که ستاره در کمترین روشنایی (یا حالت گرفتگی) بود و شب ۱۵ دیماه که روشنایی ستاره در حالت معمولی بود.
معذرت نوشت: بخاظر شوخی های که کردم معذرت می خوام. به بزرگواری خودتون ببخشید
پ.ن: همینطور بخاطر طولانی شدن. خواستم توی دو پست بنویسم، گفتم یه وقت میشه مث بقیه پست های دو قسمتی که هنوز قسمت دومشو ننوشتم.
پ.ن: به نظر شما این پست لیاقت اینو داره توی تقسیم بندی علوم یا هوافضا قرار بگیره؟ آخه مطالب خیلی پرباری توی این گروه ها هست.
نوشته های نجومی قبلی:
لکههای خورشیدی- استوریطور (عکسی از لکههای خورشیدی)
خورشیدگرفتگی یکم تیر ماه 99 یادتون نره (توضیحاتی در مورد خورشید گرفتگی یکم تیر 99)
فرهنگ اصطلاحات آبادانی-قسمت 1 ( سری اول اصطلاحاتی که در آبادان استفاده میشه+ گذر عطارد)
رصدخانه غدیر اهواز (بازدید از رصد خانه غدیر اهواز)
طولانی ترین ماه گرفتگی قرن- پنجم امرداد 97(در مورد ماه گرفتگی- توضیح مختصری در مورد پشته سازی- زمین تخت - عکس های گرفته شده)
ماه گرفتگی 11 بهمن 96 (ماه گرفتگی - عکس هایی با نوردهی زیاد - بچه های دانشگاه)
نمایشگاه عکس نجومی(عکس هایی از نمایشگاه عکس نجومی دانشگاه)
رصد خیریه + ملاقات با دو غول گازی (عکسهایی از رصد خیره و توضیحاتی در مورد ماه و سیاره مشتری و زحل)
پایان با شکوه کاسینی(فضاپیمای کاسینی - چند عکس باحال)
ماه گرفتگی در راه است (ماه گرفتگی مرداد 96)
ایستگاه فضایی بین المللی( در مورد ISS و چند تا عکس)