ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبیاینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

این شعله، همه چیز من است

داستانِ من و اهریمن تازه شروع شده!


در انبوهی از استرس، هشتمین روز آسایشگاه هم سپری شد.

امروز به اتفاقات عمیق‌تر اندیشیدم و سؤالی ذهنم را درگیر کرد: چرا ما باید این زندگیِ ملال‌آور را تحمل کنیم؟

ناگهان، اهریمنِ خودکشی از خواب چشم گشود!

و من بی‌پناه‌تر از همیشه، با دستِ خالی روبه‌رویش ایستادم.

در این جنگِ تن‌به‌تن، من منتظرِ ضربه‌ی اولِ او هستم. نباید بترسم... او از ترسِ من تغذیه می‌کند.

من باید قوی باشم...

این اولین بار است که او را به جنگ صدا می‌زنم و اتفاقاً می‌خواهم پیروز شوم.

اولین بار است که با شعله‌ی امید در قلبم به دنبال پیروزی هستم.

احساسات منفی را تف می‌کنم، تا رطوبتِ آن‌ها شعله‌ام را خاموش نکند.

دخترِ کوچکِ من، این‌بار تمام قد در کنارت هستم.

تو، با قلبی پر از نور، از این آسایشگاه خارج می‌شوی!

بیست و پنجم شهریور 1404 - آسایشگاه

خودکشیاختلال دوقطبیمرگتیمارستان
۱۹
۳۱
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
اینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید