ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبیاینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

تنها، پشت درب سبز آسایشگاه

تا اهریمن خوابیده، برادرم دومین دکمه را روشن کرد...


ششمین روز آسایشگاه رو به اتمام است. امروز هیچ ملاقاتی با اهریمن خودکشی نداشتم. گویی در خواب است و تجدید قوا می‌کند.
امروز اندیشیدم که دنیای بیرون این درب سبز رنگ، برایم چگونه است.
ترسی عجیب تمام تنم را در بر گرفت. سوالی که ذهنم را مشغول کرده، این است: من چگونه از این درب خارج می‌شوم؟
آیا همچنان اهریمن خودکشی با من خواهد بود؟ یا او را همین‌جا در میان این لباس‌های صورتی جا خواهم گذاشت؟
آسایشگاه برایم دنیایی دیگر است. دور از تنش‌ها، با دردهای خودم روبرو هستم. فکر دنیای پر استرس بیرون تنم را به لرزه در می‌آورد.
اینجا حداقل فقط با آشوب درونی خودم مواجه هستم.
امروزِ من، در کنار برادرم گذشت. برایم گل خرید و به دیدنم آمد. تمام این مدت، حلقه اشکی که در چشمانش بود را دیدم. وای که چقدر نگران من است. او تکه‌ای از قلب من و دکمه‌ای دیگر برای اتصال من به این زندگی است.
چگونه می‌توان دکمه‌های دیگر را روشن کرد؟

بیست و سوم شهریور ۱۴۰۴- آسایشگاه

این عکس رو همون روز با برادرم گرفتیم!
این عکس رو همون روز با برادرم گرفتیم!

خودکشیمرگبرادراختلال دوقطبی
۱۴
۲۰
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
اینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید