ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبیاینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

زنده مانده‌ام..

یادداشتی از دومین شب در آسایشگاه؛ جایی میان مرگِ نیمه‌کاره و زندگیِ ناتمام.


دو روز از خودکشی گذشته و این دومین شب در آسایشگاه(بقول بعضی‌ها تیمارستان) است.

باورش دشوار است اما من زنده ماندم گویی من از تداخل داروها قوی تر بودم. درست است که زنده مانده‌ام اما خوردن آن تعداد قرص عوارضی هم برایم داشته. توهم های دیداری دارم. در بیداری صداهایی می‌شنوم که منشا صدا در مغز من است و کسی نمی‌تواند آن را بشنود. حالم مانند نوشته هایم گنگ است. متوجه نیستم چه دارم می‌نویسم فقط خودکاری از پرستارها گرفتم و اختیار خود را به خودکار داده ام او می‌نویسد و من مبهوت از نوشته ها اشک می‌ریزم.

بیماری را از من پنهان می‌کنند اما خودم حدس هایی می‌زنم.

امروز که مقابل آینه بودم دختری بی‌پناه را در آن دیدم، دلم به حال او می‌سوزد.چه معصوم و بی گناه به این حال و روز افتاده. اینجا در آسایشگاه همه ما بی گناهیم و مقصران اصلی بیرون از این درها به زندگی نکبت بار خود ادامه می‌دهند. نمی‌دانم آیا دنبال مقصر بودن می‌تواند مفید باشد یا خیر؟ چه فرقی می‌کند مقصر کیست وقتی حالا من در آسایشگاه هستم..

زندگی هر روز من را غافل گیر می‌کند چه کسی فکرش را می‌کرد آن دختر بازیگوش که پر از شور زندگی بود اکنون کنج یک آسایشگاه روانی گنگ و بهت زده به خطوط کاغذ زل زده گویی راه نجات خود را نوشتن می‌داند.

علیرضا آذر در سرم می‌خواند: زندگی یک چمدان است که می‌آوری اش/ بار و بندیل سبک می‌کنی و می‌بری اش


هنوز نمی‌دانم زنده‌ماندن خوش‌شانسی بود یا تنبیه.


یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ – آسایشگاه

تیمارستانآسایشگاهاختلال دوقطبیخودکشی
۱۳
۱۱
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
اینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید