ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبیاینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
خواندن ۱ دقیقه·۲۳ روز پیش

سکوت جمعه

در مرز بین جهنم و تنهایی، بی‌صدا اشک می‌ریزم.


غروبِ یازدهمین روزِ آسایشگاه است.

جمعه‌های آسایشگاه بی‌نهایت دلگیر است.

کم‌کم ساز رفتن را کوک می‌کنم، و این مسئله دلگیری امروز را بیشتر می‌کند.

امروز دریافتم که چقدر خداحافظی همیشه برایم سخت بوده.

گرچه جو آسایشگاه اصلاً برایم خوشایند نیست، اما باز خداحافظی با اینجا برایم سخت است.

دلم برای اینجا و آدم‌هایش تنگ می‌شود. از طرفی دیگر تحمل تنها در خانه برایم دشوار است.

نگران روزهای تنهایی و بی‌حوصلگی در خانه هستم.

نمی‌دانم باید با این تنهایی چه کنم؟ انگار تحمل کردن خودم سخت‌تر از تحمل کردن آسایشگاه است.

به‌راستی که تنهایی چقدر ترسناک است.

چگونه باید تنهایی را تاب آورد؟

بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۴ — آسایشگاه

-

خودکشیمرگاختلال دوقطبیتیمارستان
۱۱
۱۲
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
اینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید