ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبیاینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
خواندن ۱ دقیقه·۲۵ روز پیش

مرد، کوه بزرگ من

این عکس را همان روز باهم گرفتیم.
این عکس را همان روز باهم گرفتیم.

عشق، حتی در جهنم هم امیدبخش است


خورشیدِ نهمین روزِ آسایشگاه، در حالِ غروب است.

امروز، احساساتِ بی‌ثباتی‌ را پشت سر گذاشتم؛ غم، شادی، ناامیدی...

صدایی در سرم می‌گوید: «مراقبِ شعله‌ی کوچکِ امیدِ قلبت باش!»

آری، من باید قوی باشم. باید از ترس‌هایم قوی‌تر باشم. باید این شعله را به آتشکده‌ای بزرگ تبدیل کنم.

امروز، مرد (عشق) به دیدنم آمد. با تمام نگرانی و غصه‌هایی که دارد، هنوز هم کوه بزرگی برای تکیه کردن است.

در این مدت، او هم پا به پای من جنگیده. حتی جاهایی که من کم‌آورده‌بودم، او مرا به دوش گرفت و جنگید.

براستی که چه روزهایی را از سر گذراندیم.

نباید بگذارم، این رنج‌ها بیهوده شود. باید طاقت بیاورم...

بیست و ششم شهریور 1404 - آسایشگاه

عشقتیمارستانخودکشیاختلال دوقطبی
۱۴
۲۴
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
اینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید