ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبیاینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

همه به من اعتماد دارند، جز خودم

در دل شب‌های مغموم آسایشگاه، دلتنگی گلویم را فشار می‌دهد.


پنجمین شب آسایشگاه را می‌گذرانم. امروز دو جلسه روان‌درمانی داشتم. مشاورها به من می‌گویند: نوشته‌هایت را منتشر کن.

نمی‌دانم آیا این نوشته‌ها برای کسی جالب است. واقعاً کسی از یادداشت‌های یک دوقطبی استقبال می‌کند یا خیر؟

خانم مشاور می‌گفت: «تو بسیار زیبا می‌نویسی و بعید نیست آینده‌ای که پی‌اش هستی همان نویسندگی باشد.» این تعاریف من را به وجد می‌آورد. اما باز در اعماق ذهنم صدایی می‌آید: «که آخر چه کسی این‌ها را می‌خواند؟ و چرا باید این‌ها برای کسی جذاب باشد؟»

آه… امشب عمیقاً دلتنگ خانه هستم. خانم تخت کناری بسیار کم‌حرف و کم‌حوصله است. و این باعث می‌شود بیشتر احساس دلتنگی کنم.

دخترک بهانه‌گیر درونم امشب عجیب بهانه می‌گیرد و آه… دختر کوچک من، چگونه باید به تو کمک کنم؟

بیست و دوم شهریور ۱۴۰۴ - آسایشگاه

خودکشیمرگاختلال دوقطبیتیمارستان
۱۶
۲۲
یادداشت های یک دوقطبی
یادداشت های یک دوقطبی
اینجا خاطراتم را با شما به اشتراک می‌گذارم، اگر دنبال محتوای شاد و انگیزشی هستید به دیگر صفحه‌ها رجوع کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید