باید جایی باشد؛ جایی امن و آرام، جایی که بشود رفت و نشست روبهروی تمام غریببودنهایت. آنگاه که توجه خودت - خودِ همیشه محرمت- را هم معطوف میکند. باید کافهای، گوشهای، آستانهی دری باشد بروی بنشینی روبهروی خودت و تمام کلمههای تلنبارشدهی منتج از ملاحظهکاریهای پوچ را مشتمشت بریزی توی صورت خودت. توی صورت خودی که آینه نیست، دیوار نیست، موازات سقف نیست، کاناپه نیست؛ به تمامی خودت است. مشتهایت که خالی شد، آرام که گرفتی، بلند شوی بروی یکییکی کلمهها را از دور و اطراف جمع کنی بیاوری بنشانی روی میز. بگذاری خودت هم، آن خودی که آینه نیست، دیوار نیست، موازات سقف نیست، کاناپه نیست بشنود ماجرا را.
باید جایی باشد آنقدر امن، که وقتی میانهی چینش کلمات، خشمی بهجامانده از نمیدانم کجای ناخودآگاهت راه گرفت تا درنورددت، مانعش نشوی. بگذاری کار خودش را بکند. فریاد شود، جیغ شود، حرف شود، کلام شود، رگ برجستهی گردن شود، نگاه خیس شود، اندوه شود، استیصال شود، زار شود، زاری شود. بگذاری خشم برایت بگوید از ادراک حسی که آدمها رشک مینامندش. بگویی که تا همین چند لحظهی پیش جور دیگری شناخته بودهایش؛ شبیه کودکی که با اولین دریافتهای ادراکیاش، جهان پیرامونش را میشناسد. همینها که قرار بوده بعدتر، شالودهی شخصیتش را برای دوام آوردن در این دنیای غریب بسازند.
باید جایی باشد، بروی رو به خودی که آینه نیست، دیوار نیست، موازات سقف نیست، کاناپه نیست، بنشینی مقابل کلماتی که با دقت روی میز چیدهای، خشمت را جاری کنی. از چه؟ از رشکی که به غمگنانهترین شکل ممکن، بعد از اینهمه سال زیستن به تعقلت و تعلقت جلوه کرده است و تو را در میانهی راه، در بهتی غریب و طاقتفرسا فروبرده؛ آنقدر غریب که هرچه به حوالیات چشم میاندازی، جز برهوت تردید و انکار، چیزی رخ نمینماید.
در میانهی راه، خشمی مجسم میشوی از اینکه حالا باید اینهمه رنج خودآگاهیِ مفروض را کناری گذاشته، و با مرارتِ آغازِ کودکوارِ مسیری که در میانهاش هستی، دوباره از نو شروع کنی. از نو شروعکردنی که نویدبخش لبخندی نیست؛ که از این نقطه به بعد، لبخند نیز معنای دیگری مییابد. مثل اشک، مثل زندگی و مرگ. و در همهی این دیگریها چیزیست که در تو فقط به یک صورت نمایان میشود؛ خشم و اندوه، اندوه و عصیان، عصیان و رنج، رنج و درد.
باید جایی باشد؛ آنقدر امنِ بودنت که بروی بنشینی روبهروی خودت؛ خودی که آینه نیست، دیوار نیست، موازات سقف نیست، کاناپه نیست. خودت است؛ خودِ آمیخته به درکِ اندوهی که ناغافل از راه رسیده است و آمده است که باشد؛ مهربانانه اما تلخ..تلخ..
بدون تاریخ