احسان طوقیان
احسان طوقیان
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

داستان یک مهندس نرم افزار- قسمت 9 – گوشه ی رینگ

<< قسمت 8

فعلا برگردیم سر موضوع اصلی که پروژه Bpms خودم بود. طبق زمانبندی خودم خوب پیش رفته بودم. زیر سیستم های مربوط به مدیریت کاربران و نقش هاشون و پیام رسان داخلی و مدیریت واحد ها را تا آخرای خرداد تموم کردم (هورااااااااااااااا به خودم!) ولی سر گنده پروژه زیر لحاف بود!

زیر سیستم form builder به همراه Workflow engine

با اینکه پیچیده بود با قوت ادامه می دادم و چون اکثر کاراش back-endی بود، انرژیم بیشتر بود. حدودا تا اوایل شهریور زیر سیستم Form Builder (کامل) به همراه کدهای engine را زده بودم. فقط مونده بود درست کردن ui برای ساختن روال یا گردش کار در سیستم. همه این کار با یکی از لایبراری های چارت کشیدن مثل goJs یا .... انجام میشد. منم که در کار کردن با جاوااسکریپت خوب نبودم!

برای اینکه سر حرفم و قولم مونده باشم کارهایی که مونده بود را تقسیم بندی کردم و اوناییش را که میشد outsource کرد را زدم تو پونیشا. حدود 6 تا پروژه شده بود. به مرور گذاشتمشون تو پونیشا و خودم کدهایی را میزدم که فقط کار خودم بود.

این فریلنسرهای محترم پونیشا هر کدومشون یه جوری بودن. هر کدومشون یه برنامه ایی سر من در آوردن و انجام کار من به تاخیر می افتاد که خودش داستان مفصلیه و می تونید در این پست بخونید.

کارای خدا یه خانومی پروژه چارت کشیدن با goJs را قبول کرد و با موفقیت تمومش کرد و من تونستم front-end موتور گردش کار را به back-end متصل کنم. (دوباره هورااااااااااااااااااااااااا )

در این Out source کردن حدود 180 هزار تومن از جیب مبارک هم پرداخت کردم (با دلار جهانگیری حساب کنی خیلی میشه).

روز ارائه آخر شهریور بود. ولی من تا اومدم کارام را جمع و جور کنم شد 7 یا 8 ام مهر. با مسئول واحد رفتیم پیش آقای دکتر. ایشون اخم هاش تو هم بود و نمی دونم چرا ناراحت بود. وقتی وارد شدیم فقط جواب سلام را داد و از جاش بلند نشد. تعارف نکرد که بشینیم. مسئول IT مستقیما رفت سراغ ارائه محصول.

مرورگرش را باز کرد و آدرس نرم افزار را نوشت. صفحه لاگین اومد بالا ولی چه صفحه ایی. نمی دونم چرا هیچ کدام از عکس ها و فونت ها لود نشدن. صفحه ای بس داغان می نمود!

یوزر و پسورد را وارد کردم و صفحه خانه اومد بالا. چون یادم رفته بود در فایل های css آدرس دهی هایی که به فونت های گوگل میکرد را اصلاح کنم، هم لودش خیلی طول کشید و هم نوشته ها قشنگ نبودن.

اول ایراد گرفت که چرا اینقدر کنده. من با اینکه دلیلش را می دونستم، یه دلیل الکی دیگه آوردم. تصور کنین که ایشون پشت میز مدیریتیش نشسته و به صندلی عظیم مدیریتیش یه لم داده و من و مسئول IT مثل این بچه هایی که رفتن باشن تو دفتر مدرسه، پشت صندلی رئیس وایساده بودیم و داشتیم توضیح می دادیم.

من: از اینجا می تونیم ایمیل بفرستیم

از اونجا می شه درخواست ها را دید

اینجا میشه برای سازمان واحد تعریف کرد

اون جا میشه لیست فلان چیزا را دید

و همین طور توضیح میدادم که یهو پرید وسط حرفم

با حالتی ناراحت و طلب کار گفت: بقیه ش کو؟

من: کدوم بقیه؟

اون: واحد خدمات، واحد مالی/اداری، واحد IT و .....

من: دکتر خودمون باید واحدها را تعریف کنیم. Dynamic میشه تعریف کرد.

اون: نه اینا باید از قبل تعریف میشدن. (در نرم افزار قبلی تمام فرآیندها hard code شده بودن و برای هر واحد یه صفحه بود و در اون صفحه به ازای هر فرآیندی یه دکمه بود)

دوباره شروع کرد به ایراد گرفتن. چرا داشبورد مدیریتی ندار؟. چرا داده های قبلی را ندارم؟

چرا ؟

چرا ؟

چرا ؟

حس کسی را داشتم که در گوشه رینگ بوکس گیر افتاده بود. با یه حالت تاسفی نگاهی به نرم‌افزار کرد . گفت: به نظر من هیچ کاری انجام نشده. وقتی سر موقع نیومدین برای ارایه فهمیدم کار انجام نشده. این حرف ضربه فنی آخر بود برای من.

صحنه ایی از فیلم snatch
صحنه ایی از فیلم snatch

بعد من و مسئول IT ناراحت و مغبون اومدیم جلوی درب خروج وایسادیم. شروع کرد دوباره به صحبت. البته مستقیم به من نمی گفت بلکه به مسئول IT می گفت. می گفت: مگه شما به من نگفتین 9 ماه طول میکشه؟

مگه من نگفتن می خوام داشبورد مدیریتی داشته باشه؟

مگه من به شما اعتماد نکردم؟

من گفتم دنبال تعهد هستم. من با توصیه رئیسِ رئیسم مخالفت کردم و گفتم نیروی IT می خوام.

ما قرار گذاشته بودیم در صورتیکه کار تموم بشه اضافه کار بدیم ولی از همون اول دادیم (کی این حرف را زده بود یادم نمی یومد).

گفت و گفت و گفت. البته همه این حرف ها را رو به مسئول IT می گفت ولی مخاطب اصلیش من بودم. اینجا یک اتفاق خیلی بد افتاد که نمی خوام درباره ش بنویسم ولی به همین علت من کینه رئیس را به دل گرفتم.

با حالت طلبکاری گفتش که من از روز اول گفتم که عین همین سیستم را می خوام، حتی دیتای توش را هم می خوام.

رو کردم بهش و گفتم ساختار داده سیستم قبلی با نرم افزار جدید همسان نیست و باید کلی مسائل جانبی در نظر گرفت و داده ها را convert کرد. با حالتی که می خواست حرف من را cheap نشون بده گفت که: مگه دسترسی به داده های قبلی نداشتی؟ کافی بود دیتابیس را یه بار دیگه کامپایل کنی و بریزی تو دیتابیس جدید!! (من فقط قضاوت را می گذارم به عهده خودتون)

بعد با حالت طلبکاری خاصی پرسید چقدر طول می کشه داده ها را جابجا کنی؟

گفتم: اجازه بدین برم ببینم و بعد زمان بندی بدم

در حالی که تون صداش را بلند و تحکم آمیز کرده بود با یه حالت اضطرای پرسید: نه، همین حالا بگو

منم گفتم: 2 ماه

گفت: پس من 2 ماه دیگه هم به اون 9 ماه اضافه می کنم ولی در صورتیکه به هر علتی تموم نشد این پایان همکاری اداره با شما خواهد بود.

رئیسی که عقلش در حد هشت پا میرسه!
رئیسی که عقلش در حد هشت پا میرسه!

به صندلی بزرگش لم داد و در حالیکه گردنش را صاف گرفته بود و از زیر چشم با حالت بالا به پایین نگاه می کرد دوباره ریتم کلامش را آروم کرد و گفت: ما صلاح شرکت نفت را در نظر می گیریم و من از طرف شرکت نفت دارم با شما صحبت می کنم، برو و این کار را تا 2 ماه دیگه تموم کن. من امروز خیلی خودم را کنترل کردم تا از کوره در نرم.

راست می گفت. این آدم خیلی اهل داد و بیداد و تندخویی کردن بود ولی یجورایی حرمت من را نگه داشت.

من و مسئول IT از اتاق اومدیم بیرون اما ....

<< قسمت بعد - خرکاری

برنامه نویس تا کمی مهندس نرم افزار، اهل مطالعه، اهل سیاست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید