EB474
EB474
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

جنگل تاریک

واژه هایم را گم کرده ام بسان غریبه ای در جنگلی تاریک ...
تاریکی تو را هم فرا خواهد گرفت تو میخوای آزاد شوی، می‌خواهی به جاده ای که انتظارش را می کشی برسی ...
اما تو گرفتاری ...
گرفتار هر آنچه که بر تو گذشت شدی ...
برای تو فرار بی معناست ...
ضربان بی قرار قلب تو گواه تلاش های بی ثمر توست اما در آخر تو تسلیم میشوی...
درست مثل شکاری که در دهان شکارچیست...
و شاید آخر خط زندگی ، ما را به صفحه ای که آرزویش را داریم پرت کند ...
پس بذار به آخر خط برسیم شاید آزاد شویم ،شاید در جایی که سراسر روشنایست بیدار شویم ...
شاید ...
@EB474


دلنوشتهتاریکیجنگلرمانسرنوشت
Never Stop DREAMING (Freddy Krueger)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید