EB474
EB474
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

Violet


فصل1:
خاطرات
(قسمت19)

(زنگ گوشی)

کیوان:الو اشکان

اشکان: بله کیوان ؟

کیوان:یکسری خبرا دارم ساعت 9 بیا کلبه
اشکان:
نمیتونم باید مهمونی بابام باشم
کیوان:بازم مهمونی همین چندوقت پیش مهمونی بود که...
اشکان :
توکه میدونی همیشه همینطوریه
کیوان:آره خب ، ببین اگر تونستی بپیچ بیا
اشکان:
حالا چی شده درست بگو منم بفهمم نمیتونم میگم
کیوان: نمیتونم پشت تلفن بگم ... پس آخر شب بیا ولی حتما بیا.
اشکان :
بذار ببینم چی میشه توکه میدونی اگر مهمونی رو بپیچم زنده نمی مونم .
کیوان:باشه باشه فعلا خداحافظ
اشکان :
خداحافظ

****
ارغوان :
ساعتم رو نگاه کردم... ساعت 8 شده ...
چقدر من خوابیدم عجیبه مامان هم صدام نکرد ⁦⊙.☉⁩
تختمو مرتب کنم برم یچیزی بخورم ولی قبلش برم یه آبی به صورتم بزنم

صورتم حسابی پف کرده .. وحشتناک شده موهای خرماییم حسابی پریشون شده
کمی سورمه زدم، چشمای من بدون سرمه باز نمیشن ?
همون قدر که چشمای حسام عسلیه برای من قهوه ای سوخته اینم ازشانس ماست دیگه ، منکه دخترم چشمم عسلی نشده اونوقت اون که پسر چشماش عسلیه، حق هم داره بگه خوشگل دست نیافتنی ولی خب شاید من خوشگل نباشم اما بدجوری دست نیافتنیم (یک لبخند پهن)

چرا چراغا خاموشه ، حتما مامانم باز رفته پیش خاله تا اخبار مهم رو بگه ،
آه....دیگه حتی از اسم محسن هم بدم میاد.....

رمانعاشقانهجناییپلیسیروانشناختی
Never Stop DREAMING (Freddy Krueger)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید