EB474
EB474
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

Violet


فصل اول

خاطرات

(قسمت ۱۲)

این اصلا عادلانه نیست...

دیگه یک لحظه هم نمیتونم اینجا بمونم ...دارم خفه میشم ..به هوا نیاز دارم ...بدون اینکه چیزی بگم از اتاق بیرون آمدم ...

هیچ توجهی به صدا زدن ها نکردم .... همون لحظه بود که با یکی برخورد کردم و کل وسایلش پخش زمین شد .... میخواستم وسایلش رو بردارم که دیدم ...بله آقای یوسفیه ...بدون اینکه حتی ببخشید بگم رفتم ...نمی‌خواستم باز بچه ها داستان درست کنند ...

.

.

.هووف واقعا به این هوای سرد نیاز داشتم یک نفس عمیق کشیدم ....وسعی کردم تمام عصبانیتم رو با نفس کشیدن رها کنم ....اما برای من کافی نبود ...نمی فهمم این همه اصرار رو ...هیچ کسی منو درک نمیکنه...

درک نمی کنند که من از هیچ پسری خوشم نمیاد ...

ازدواج ؟ هه...ازدواج برای من احمقانه هست ...نمیتونم درکش کنم وقتی عشقهایی رو می بینم که زود خاموش میشه ...همه تلاش ها برای ازدواجه ...‌اما بعدش چی؟ یک تکرار بی پایان ، یک دروغ تزئین شده ...هیچ عشق واقعی یا مقدسی وجود نداره ...

تازه ساعت ۱۰ ،حالا کجا برم ؟

نمیتونم الان برم خونه ...

بهتره برم «کافه آرامش»

یک کیک شکلاتی با یک چای داغ می‌تونه هرچیزی رو درست کنه ...

.

.

مثل همیشه خلوته ... کم پیش میاد گذر آدما به اینجا بیوفته ....یک آرامش خاصی داره ...این خلوتی رو دوست دارم خانم عسگری مشغول درست کردن هات چاکلته یکی از مشتریاست ...

خانمی پر انرژی با چشمای سبز خیره کننده ...وقتی با لبخندش سمتت میاد نمیتونی چیزی سفارش ندی ...

کافه کتاب آرامش ... بهترین جا برای رها شدن از غمو ناراحتیاست ...برای فراموش کردن ...توی این افکار بودم که با صدای خانم عسگری به خودم آمدم ...

عسگری: ارغوان جان ...چی دوست داری سفارش بدی؟

ارغوان : لبخند زدم و گفتم ...یک کیک شکلاتی با چای داغ ....

عسگری : به روی چشم ...چیز دیگه ای نمیخوای؟

ارغوان : نه ..خیلی ممنون

بذار گوشیمو چک کنم ببینم چه خبره ...

این چیه ؟...اووه...کاملا یادم رفته بود ....خیلی دوست دارم امتحانش کنم ...

این آدامس واقعا طرح جالبی داره ...


عسگری: این سفارشتون ...لذت ببرید

ارغوان : تشکر

واییی بوی این کیک مرده رو زنده می‌کنه ....اوووم عالیه ...من عاشقشم ....

((صدای زنگ گوشی ))

ای بابا کی می‌تونه باشه ... از آزمایشگاهه..‌.حوصله اش رو ندارم ...

حتما میخواد بگن برگرد ...

.

.

. از کافه زدم بیرون....دیگه باید برم خونه ...حتما تا الان مامان فهمیده .... ارغوان خودت رو برای یک دعوای حسابی آماده کن .... آدامسو از کیفم برداشتم و دوتا باهم انداختم بالا ....شگفت انگیزه ...خنکه ... یکم ترشه ... انگار طعمهای مختلفی داره .... مزه اش تموم نمیشه ...عالییییه ....







رمانپلیسیعاشقانهجناییروانشناختی
Never Stop DREAMING (Freddy Krueger)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید