EB474
EB474
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

Violet

فصل1
خاطرات
قسمت 17
آرش:
اگر اونا هم تا سه روز دیگه بمیرند همه نقشه های من خراب میشه ...
اگر فقط یک نفر...یک نفر... هم جواب بده...همه چی درست پیش میره...
باید صبر کنم و خودمو نبازم
آخ که چه لذتی داره دیدن بدبختیت ...
ههه...حتما تا الان کلاغ ها به گوشت رسوندن ...
میدونم کلی ترسیدی ...کاش اون لحظه بودم
هرچی که ساختی رو نابود میکنم قسم میخورم.
اشکان
امروز باید زودتر برم خونه پدرم بخاطر موفقیتی که درپیش داره ومطمئنم هست جشن گرفته ومنم باید حضور داشته باشم.
من ازمهمونی خوشم نمیاد، آدمهای قابل پیش بینی وسطحی وانگار فقط دورهم جمع میشن تا ببینن حساب بانکی کدومشون پول بیشتری داره .من بیشتر مهمونی ها رو می پیچونم ازوقتی تو ازکنارما رفتی دیگه هیچ مهمونی و بیرون رفتنی خوش نمیگذره تو مثل برادرمن بودی همیشه این حسو بهت داشتم یک برادر از جنس افکارخودم درسته که بزرگتر ازمن بودی اما هیچوقت اینو حس نکردم چه برنامه هایی داشتیم ولی الان انگار غریبه هستیم هیچ خبری ازت نیست...آرش خان بی معرفت ...
حالا رئیس یک شرکت داروسازی شدی خوشحالم که با وجود تمام مشکلاتی که برات پیش آمد تونستی مستقل وموفق بشی اما من همیشه باید کسی باشم که پدرم میخواد حتی اگر هم بخوام ازدواج کنم باید به انتخاب پدرم باشه من همه زندگیم رو با انتخاب پدرم گذراندم اما یک چیزی رو اونا نمی دونند ،هیچکس نمیدونه وفقط من میدونم . یک راز.‌.‌.

رمانرمان عاشقانهرمان جناییتخیلیپلیسی
Never Stop DREAMING (Freddy Krueger)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید