گاهي هم پيش مي آيد که گلناز دولا دولا راه مي رود و کمرش درد مي کند بعضي وقت ها هم انگشتِ کوچکِ پايِ چپش درد مي گيرد ولي با همه اين احوالات وقتي با دوستانش دارند در گوشي راجع به شلوار حسن آقا که يک لنگه اش اشتباهاً توي جورابش گير کرده حرف مي زنند؛ آنچنان قهقهه مي زند و از شدت قهقهه مي افتد روي پاي اون يکي انگار همان آدمي نيست که دو دقيقه قبل از درد به خود مي پيچيده است.
همين گلناز يکبار تعريف مي کرد که از بچه هاي کوچولو هيچ خوشش نمي آيد و حوصله شان را هيچ رقمه ندارد ولي وقتي بچه فلان رئيس اداره از راه مي رسد به حدي قربان صدقه اش مي رود که انگاري نزديکترين عضو خانواده اش پس از سال ها دوري از مسافرت برگشته است، مخصوصاً وقتي به بچه ی نيم وجبي مي گفت چه سعادتي نصيبم شد از ملاقات شما، از قيافه بچه معلوم بود که گويي عُقش گرفته و دارد خيال مي کند که چگونه خودش را از چنگ او نجات دهد.
يکي ديگر از صفات و توانايي هايي گلناز اينست که با جن و پري ها در ارتباط است و برايش خبر مي آورند که مثلاً قرار است چه کسي ترفيع بگيرد و چه کسي اخراج بشود. از روي حرارت و گرماي سلام کردنش مي شود فهميد فلاني به زودي قرار است صاحب سِمَت و مقامي شود و واي از آن روزي که به کسي بي محلي کند ديگر عالم و آدم مي فهمند که ديگر فلاني ارج و قربي نزد خاقان ندارد.
از ديگر هنرهاي گلناز هنرِ سرگرم کردن و انجام حرکات آکروباتيک يا موزون براي ايجاد نشاط در کارمندان است. گاهي هم چادرنماز به سرش مي اندازد و در سالن به راه مي فتد و اسباب تفريح و خوشحالي بچه ها را فراهم مي آورد. يکبار هم وقتي يکي از اين آتش بيارهاي معرکه اش داشت شونه هايش را مي ماليد و ماساژش ميداد خاقان وارد اتاق شد؛ خاقان با ديدن اين صحنه هول شد و گفت ديگر در اين اتاق همديگرو ماساژ ندهيد بعد يادش آمد که اشتباه گفته و زود تا دير نشده اصلاح کرد نه در اينجا و نه در هيچ جاي ديگري ...
همانطوري که قبلاً گفتم گلناز و دوستانش جلسات صبحانه ي مفصلي دارند عوض اينکه به فکر پيشرفت اداره باشند به فکر جلسات دوستانه صبحانه مي افتند چه در اداره و چه در يکي از رستوران ها. مثلاً ساعت ها راجع به اينکه براي تولد همديگر چه برنامه اي بچينيم حرف مي زنند براي پيگيري کارهاي شرکت انقدر همت و علاقه ندارند که براي تهيه کادوي تولد براي يکديگر... يکي از کارهاي مترقي ايشان در زمينه ارتباطات موثر بين کارمندان برگزاري جشن تولد همکاران است که مي گويند مشارکت در تهيه هديه ی تولد يک کار داوطلبانه و اختياريست و يک ايميل با لحن شوخي و خنده مي فرستند و خبر شادباش تولد همکاران را مي دهند. خب طبيعتاً هر آدمي که علاقه داشته باشد در تهيه هديه به روش دلخواه خودش شرکت خواهد کرد و اگر به رويِ مبارک نياورد يعني دلش نمي خواسته که در اينباره اقدامي کند. ولي در اداره ی ما از آنجايي که روابط گرم و صميمانه اي بين همکاران جاريست ماجرا به همين جا ختم نمي شود و کار داوطلبانه به اين شکل مي شود که با کمال پررويي مي آيند بالاي سرت دوباره و چندباره يادآوري مي کنند و در واقع بالاخره با زور و تهديد هم که شده همه را در تهيه کادوي تولد مشارکت مي دهند.
يکي از آقايون ظاهراً محترم هم هست که وقتي سايه اش را از دور مي بينم دوپا دارم دوپا هم قرض مي کنم و مي خواهم فرار کنم تا مجبور نباشم بهش سلام کنم چون اگر گرفتارش بشوم از رنگ لاک ناخنم تا واکس کفش و ضديخ ماشين و مهاجرت لک لک ها حرف مي زند هرچقدر هم بي علاقگي نشان مي دهي و به حرف هايش اهميت نمي دهي ذره اي از اشتياقش براي ادامه دادن تعريف خاطرات سفر به تايلند و جزاير قناري کم نمي شود. حالا اينها که خيلي خوبست يکي هست با اينکه سن و سالي ازش گذشته خيلي راحت بدون هيچ رودربايستي ده دقيقه قبل از اينکه سوت ناهار بخورد ظاهر مي شود بعد از اينکه ناهارش را به آرامي و با اشتهاي زياد ميل کرد بازم با طمانينه انگار حادثه اي رخ نداده، راه برگشت را مي گيرد و جيم مي شود.
ادامه دارد...