فریبا حسین زادگان
فریبا حسین زادگان
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

ادامه ی طعم کارمندی


گاهي هم پيش مي ­آيد که گلناز دولا دولا راه مي ­رود و کمرش درد مي­ کند بعضي وقت ­ها هم انگشتِ کوچکِ پايِ چپش درد مي­ گيرد ولي با همه اين احوالات وقتي با دوستانش دارند در گوشي راجع به شلوار حسن آقا که يک لنگه­ اش اشتباهاً توي جورابش گير کرده حرف مي ­زنند؛ آنچنان قهقهه مي ­زند و از شدت قهقهه مي­ افتد روي پاي اون يکي انگار همان آدمي نيست که دو دقيقه قبل از درد به خود مي پيچيده است.

همين گلناز يکبار تعريف مي­ کرد که از بچه ­هاي کوچولو هيچ خوشش نمي ­آيد و حوصله­ شان را هيچ رقمه ندارد ولي وقتي بچه فلان رئيس اداره از راه مي­ رسد به حدي قربان صدقه­ اش مي­ رود که انگاري نزديک­ترين عضو خانواده ­اش پس از سال­ ها دوري از مسافرت برگشته ­است، مخصوصاً وقتي به بچه ی نيم وجبي مي­ گفت چه سعادتي نصيبم شد از ملاقات شما، از قيافه بچه معلوم بود که گويي عُقش گرفته و دارد خيال مي­ کند که چگونه خودش را از چنگ او نجات دهد.

يکي ديگر از صفات و توانايي­ هايي گلناز اينست که با جن و پري ­ها در ارتباط است و برايش خبر مي ­آورند که مثلاً قرار است چه کسي ترفيع بگيرد و چه کسي اخراج بشود. از روي حرارت و گرماي سلام کردنش مي­ شود فهميد فلاني به زودي قرار است صاحب سِمَت و مقامي شود و واي از آن روزي که به کسي بي محلي کند ديگر عالم و آدم مي­ فهمند که ديگر فلاني ارج و قربي نزد خاقان ندارد.

از ديگر هنرهاي گلناز هنرِ سرگرم کردن و انجام حرکات آکروباتيک يا موزون براي ايجاد نشاط در کارمندان است. گاهي هم چادرنماز به سرش مي ­اندازد و در سالن به راه مي فتد و اسباب تفريح و خوشحالي بچه ­ها را فراهم مي­ آورد. يکبار هم وقتي يکي از اين آتش بيارهاي معرکه ­اش داشت شونه­ هايش را مي­ ماليد و ماساژش مي­داد خاقان وارد اتاق شد؛ خاقان با ديدن اين صحنه هول شد و گفت ديگر در اين اتاق همديگرو ماساژ ندهيد بعد يادش آمد که اشتباه گفته و زود تا دير نشده اصلاح کرد نه در اينجا و نه در هيچ جاي ديگري ...

همانطوري که قبلاً گفتم گلناز و دوستانش جلسات صبحانه ­ي مفصلي دارند عوض اينکه به فکر پيشرفت اداره باشند به فکر جلسات دوستانه صبحانه مي­ افتند چه در اداره و چه در يکي از رستوران­ ها. مثلاً ساعت ­ها راجع به اينکه براي تولد همديگر چه برنامه­ اي بچينيم حرف مي­ زنند براي پيگيري کارهاي شرکت انقدر همت و علاقه ندارند که براي تهيه کادوي تولد براي يکديگر... يکي از کارهاي مترقي ايشان در زمينه ارتباطات موثر بين کارمندان برگزاري جشن تولد همکاران است که مي­ گويند مشارکت در تهيه هديه ی تولد يک کار داوطلبانه و اختياريست و يک ايميل با لحن شوخي و خنده مي ­فرستند و خبر شادباش تولد همکاران را مي­ دهند. خب طبيعتاً هر آدمي که علاقه داشته باشد در تهيه هديه به روش دلخواه خودش شرکت خواهد کرد و اگر به رويِ مبارک نياورد يعني دلش نمي­ خواسته که در اينباره اقدامي کند. ولي در اداره ی ما از آنجايي که روابط گرم و صميمانه ­اي بين همکاران جاريست ماجرا به همين جا ختم نمي­ شود و کار داوطلبانه به اين شکل مي­ شود که با کمال پررويي مي ­آيند بالاي سرت دوباره و چندباره يادآوري مي­ کنند و در واقع بالاخره با زور و تهديد هم که شده همه را در تهيه کادوي تولد مشارکت مي­ دهند.

يکي از آقايون ظاهراً محترم هم هست که وقتي سايه ­اش را از دور مي­ بينم دوپا دارم دوپا هم قرض مي ­کنم و مي­ خواهم فرار کنم تا مجبور نباشم بهش سلام کنم چون اگر گرفتارش بشوم از رنگ لاک ناخنم تا واکس کفش و ضديخ ماشين و مهاجرت لک لک­ ها حرف مي ­زند هرچقدر هم بي­ علاقگي نشان مي­ دهي و به حرف­ هايش اهميت نمي­ دهي ذره­ اي از اشتياقش براي ادامه دادن تعريف خاطرات سفر به تايلند و جزاير قناري کم نمي ­شود. حالا اين­ها که خيلي خوبست يکي هست با اينکه سن و سالي ازش گذشته خيلي راحت بدون هيچ رودربايستي ده دقيقه قبل از اينکه سوت ناهار بخورد ظاهر مي­ شود بعد از اينکه ناهارش را به آرامي و با اشتهاي زياد ميل کرد بازم با طمانينه انگار حادثه ­اي رخ نداده، راه برگشت را مي­ گيرد و جيم مي­ شود.

ادامه دارد...

داستانسازمانفرهنگکارمندمدیریت
همیشه به دنبال فرصت هایی برای پیشرفت خود و جایی که در آن کار می کنم؛ هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید