انگار فقط همین چهار نفر در شهرند. ویترینها خالی است و انتهای خیابان بسیار تاریک است. خبری از باقی مردم شهر نیست. شاید رفتهاند. شاید به خاطر فاجعهای زیست محیطی مانند شیوع ویروس شهر را ترک کرده اند و رفتهاند؛ اما نه... ادوارد هاپر رئالیست و است و این ایدهها از او دورند. آنها فقط تنها هستند. آنها جایی در آپارتمانهای شهر، میان شلوغیهای شهر یا رستورانهای پر زرق و برق ندارند. آنها یا طرد شدهاند یا با تصمیم خود از مردم دور شدهاند. پناه آوردهاند به این رستوران کوچک. پناه آورده اند به قطره قهوهای، چند نخ سیگاری و چند ثانیهای همنشینی. آن هم در شبی که به نظر ماه هم در آن غایب است. اما به نظر نمیآید زیاد پرحرف باشند. ساکتاند و به فکر فرو رفته اند. یا شاید هم دارند با تمام وجود این لحظات انزوا را میچشند. این لحظات تهی را. آنها در حال غرق شدن در سکون و بی تحرکی زیبایی هستند که ادوارد هاپر خلق کرده.
درون رستوران روشن است، اما درخشان نیست. حتی نور آن هم نشانی از زندگی ندارد. زن با لباس قرمزش در نگاه اول جوان به نظر میرسد اما بعد از چندثانیه جوانیاش ناپدید میشود. اوضاع مرد سمت چپ خوب نیست. او حتی به ما هم پشت کرده است. چه چیزی باعث شده که او در این شب زنده داری از همنوعان خودش هم دور باشد؟ مانند او را در نقاشی های ادوارد هاپر بارها دیدهایم. کسانی که پشت به ما ایستاده یا نشستهاند و صورتشان ناپیدا است. در فکرند. بی حرکتاند. صورتشان را مخفی میکنند اما میتوانیم حدس بزنیم که لبخندی روی چهرهشان پیدا نمیشود.
نقاشی زیر هم بسیار زیبا است. باز هم رستوران خلوت، و فردی که ذهنش جای دیگری سیر میکند. در قلمروی تنهاییاش سیر میکند. شهر هم که مثل همیشه خاموش است. مرموز است. این کافه یا رستوران در ناکجا آباد بنا شده است.
میشود ادوارد هاپر را نقاش تنهایی نامید. نقاشیهایش تداعی کننده زوزه خالی باد در ظهری سوزان، در خیابانی خلوت است. یادآور لحظاتی است که به صورت جنین در تختمان دراز میکشیم و تمام وجودمان تلخیهای انزوا را مزه مزه میکند. روایتگر زندگی افرادی است که کنار رودخانه ای که هیچ ماهی ای ندارد مینشینند و برای مدتی طولانی به نقطهای خیره میشوند. درمورد افرادی است که در یک پاساژ بسیار شلوغ راه میروند اما متعلق به آنجا نیستند. نشانگر مردان و زنانی است که کنار هم زندگی میکنند اما لحظهای به چشمان یکدیگر خیره نمیشوند.
پینوشت یک: قبلتر متنی به نام شیفت شب نوشتم. به نظرم با فضای شب زنده داران همخوانی دارد. حوصله کردید بخوانید:
https://virgool.io/@from_desert_NY/شیفت-شب-nac7gfl5qqc8
پینوشت دو: داستانهایی نوشتم و خواهم نوشت با عنوان «مجموعه داستان های آدمهای تنهای بدبخت بیچاره» که غالبا فضای کمدی تاریکی دارند. اما بعضی از آنها را نزدیک به نقاشی های ادوارد هاپر میدانم. چون در آنها هم سعی کردهام فضای کم تحرکی خلق کنم. بخوانید و نظر دهید:
پینوشت سه: اگر شما هم نقاشی میشناسید که کارهایش را بسیار دوست دارید به من هم معرفی کنید. دوست دارم نقاشان بیشتری را بشناسم و نقاشی های بیشتری ببینم.