قسمت سوم: جنگ و بیماری و مرگ
جنگ اصلا چیز خوبی نیست. این کاملا واضحه. شاید جنگ در کنار فیلم green lantern و جاستین بیبر، جزو بدترین محصولات بشریته. برای همین هم صلح و ناپدید شدن همه جنگها اولین خواسته هر انسانی هست. به خصوص اونایی که نمی تونن بجنگن.
حالا فرض کنید یک دانشمند باهوش و خوش قلب و روشنفکر یک دستگاه ماشین میسازه و میره جلوی بسیاری از جنگ های کلیدی و مهم دنیا رو می گرفت. برمیگشت و هابیل و قابیل رو آشتی میداد، جلوی جنگهای ایران باستان با یونان رو میگرفت، کالیگولا رو از همون بچگی تربیت میکرد، میرفت پیش خسروپرویز و نمی گذاشت نامه پیامبر رو پاره کنه، همچنین یه جوری (دقیقا نمی دونم) چنگیز رو قانع میکرد که کشاورزی خیلی باحال تر سلاخی کردن آدماست. (اگه بود الان hey day معروف تر از call of duty و امثالهم بود) و همینطوری ادامه میداد و جلوی خیلی از جنگهای مهم رو میگرفت و به زمان خودش بر میگشت. مطمئنا منتظر یک دنیای خیلی شاداب تر و بهتر از قبلی هست. اما آیا واقعا اینطوره؟
اگه واقعا این جنگها اتفاق نیوفتن، یعنی یک عالمه آدم زنده میمونن. این یه عالمه آدم ازدواج میکنن (اگه اعتقاد داشته باشن) و بچه به دنیا میارن. جمعیت مردم دو یا سه برابر میشه. یعنی دو سه برابر غذای بیشتر، مکان بیشتر و هوای بیشتر. اون موقع خیلی زودتر از چیزی که آقای دانشمند فکر میکرد، شهرهایی با جمعیت بسیار زیاد به وجود میاد. به مرور زمان خونه های 40 متری لوکس و جادار به نظر میان! برای جا و مکان و زمین کشاورزی جنگلها خیلی زودتر از بین میرن. خیلی از مردم حشره خوار میشن. کارخونه های بیشتری ساخته میشن و گاو و گوسفندهای بیشتری هم برای خوردن پرورش داده میشن. پس هوا هم آلوده تر میشه. احتمالا در چنین وضعیتی اختلاف طبقاتی خیلی بیشتری هم دیده میشه. چون برای پولدار ها و گردن کلفت ها کارگرها و مشتری های بیشتری وجود داره. احتمالا یک سری از مردم هم به آدمخواری رو میارن به این دلیل:
حالا آقای دانشمند وقتی برمیگرده باید خوش شانس باشه که آدما هنوز منقرض نشده باشن! استاد در حالی که یک دنیای آرمانی رو متصور شده، با یک دنیای جهنمی روبرو میشه. جهنمی تر از دنیایی که ترامپ رئیس جمهور قوی ترین کشورش باشه. مثل اینکه آقای دانشمندمون یه احمق از آب در اومد. البته نه به خاطر اینکه به عواقب دستکاری خط زمانی فکر نکرد، به خاطر اینکه توی سفر زمانش با خودش چندتا کاندوم برای معرفی نبرد.
پس... مثل اینکه جنگ لازمه. همونطور که بیماری برای ادامه دنیا لازمه. به طور خلاصه تر، باید یه سری افراد بمیرن تا یک سری دیگه زنده بمونن. (همین الان یه دلیل خوب برای قاتل سریالی شدن پیدا کردم.) در کل مرگ لازمه زندگیه. باید مرد تا زنده شد.پس اگر دیدید جایی جنگ شد، معنیش اینه که یکی زیادی بچه به دنیا آورده... البته اینو شوخی کردم؛ واضحه که یا آمریکا اونجا نفت پیدا کرده یا یه سری توی تفسیر کتاب دینی شون اختلاف نظر دارن.
البته این حرفام به این معنی نیستش که اگر تو اتوبوس حس کردید جاتون تنگه شروع کنید به کشتن آدمای اطرافتون. به این معنی هم نیستش که وقتی جنگ شد بگید خدا رو شکر. بلکه شما باید همینطوری دعا کنید که هیچ جنگی اتفاق نیوفته. چون از دست شون در میره و کلا منقرض میشیم. آدمایی مثل چنگیز و صدام به اندازه کافی توی دنیا وجود دارن و کمر همت بستن تا همه رو بکشن. پس تا جایی که ممکنه باید جلوی رخ دادن جنگ رو بگیریم. چون بالاخره اتفاق میوفته. فقط وقتی که یه روزی ماشین زمان ساختیم، باید یکم بیشتر فکر کنیم.
درضمن، حالا با این نگاه به جنگ، یکم تفکراتم درمورد اونایی که داوطلبانه به جنگ میرن به هم ریخت. می تونه کارشون خیلی قهرمانانه به نظر بیاد برای همه مردم جهان. برای اینکه ما زندگی راحت تری داشته باشیم، اونا با اراده خودشون میرن به جنگ تا یه سری آدم رو بکشن و آخرش هم خودشون رو به کشتن بدن. و همچنین کار اون کله گنده هایی که جنگ ها رو درست میکنن و به دلایل احمقانهای طولش میدن اما یک خراش هم بر نمیدارن، بسیار بزدلانه میاد. همچنین، نمیدونم چرا اما حس میکنم هیتلر خیلی از نصف این متن خوشش میومد.
پینوشت یک: این چرت و پرت گویی هایی که عامدانه شکل میگیرند، همیشه در ذهن من بودهاند و میچرخیده اند. تصمیم گرفتم که آنها را هدفمند سازی کنم تا از درد نگفتنش رها شوم.
پینوشت دو: در این چرت و پرت ها، دوست نداشتم که قوانین نگارشی را آنچنان رعایت کنم و کمی به خودم توهم آزادی دادم. اگر موقع خواندن اذیت شدید، معذرت میخواهم.
پینوشت سه: حواستان باشد که اسم این مطالب "چرت و پرت" است. همگی غیرقطعی اند.
باقی قسمتها:
همچنین از بنده حقیر بخوانید: