vahid.ra
vahid.ra
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

زندگی رو بنویس!

این روزها کمتر فرصت میشه که بنویسم، و تاثیر این کم نوشتن رو تو زندگیم میبینم. انگار نوشتن حکم ورزش رو برای روح و روانم داره و اگر ازش فاصله بگیرم همچون ورزشکاری که از ورزش دور میشه و عضلاتش هروز دچار افت میشه من هم عضلاتِ روح و روانم دچار فرسودگی میشه. درگیری ها و مشغله های ذهنی چیزی نیست که بشه ازش دور شد ولی میشه اونارو هروز به جای انباشتن، تخلیه کرد؛ یکی از روش های تخلیه ی ذهن همین نوشتنه. دوستی با نوشتن میتونه برامون ثمرات زیادی رو داشته باشه و به قول جولیا کامرون "نوشتن دوستی است که می توانیم سرمان را روی شانه اش بگذاریم و گریه کنیم." نوشتن میتونه ما رو به شناخت بهتری از خودمون برسونه یا حتی راهی رو تو زندگی برامون باز کنه که خیلی وقته منتظرشیم. وقتی حرفهای ذهنمون رو تو قالب کلمات میاریم انگار به ذهنمون فرصت صحبت کردن دادیم. جاناتان فرنزن تو کتاب "درد که کسی را نمی کشد" میگه: "نوشتن نوعی آزادی شخصی است. ما را از هویت انبوه ساز که اطرافمان میبینیم می رهاند. هرکسی می نویسد تا خودش را نجات دهد." همیشه وقتی تو زندگیم روزهای سختی رو داشتم و یا مشکلاتی جلوی راهم سد شده که هیچ راه حلی رو براش متصور نبودم، سعی کردم اینقدر از اون مشکل بنویسم تا اینکه یا راه حلی پیدا بشه یا لااقل کمی خودم رو آروم کرده باشم. این نقل قول از استیون کینگ رو هم دوس دارم که میگه: "نوشتن، زندگی نیست، اما فکر میکنم گاهی اوقات می تواند راهی برای بازگشت به زندگی باشد." باید با نوشتن آشتی کرد، و شده حتی در حد چند خطی هروز نوشت، شاید که همین نوشتن ها پُلی بشه برای رشد بیشتر تو زندگی و شاید هم مرهمی بر دردهای زندگی. پس اگر زندگی سخت شد، بنویسش، معجزه میکنه...

نوشتنروزگارنامهروزانه نویسیروزمرگی
می نویسم تا شاید از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید