vahid.ra·۲ سال پیشدو فنجون ...قهوه را دَم میذارم و منتظرم تا بوی قهوه شامه ی لحظاتم رو نشانه رود، و چقدر عاشق این انتظارم؛ انتظاری معمولی، و چقدر همین معمولی بودن زیباست…
vahid.ra·۳ سال پیشعطرِ گُل هایِ اَنگوری!همیشه فصل بهار یه ویژگی خاص رو نسبت به دیگر فصل ها برام داشته و اون اینه که همیشه تو این فصل سطح امید و انگیزه ام نسبت به فصل های دیگه بالا…
vahid.ra·۳ سال پیشدفترِ زندگی!روزهای آخرِ سال هستش و معمولا آدمها تو این روزها یا میگن که چقدر زود گذشت و یا به این فکر میکنند که در این سال چه ها کردند و چه ها نکردند.…
vahid.raدرخودکار آبی·۳ سال پیشیه فنجون از لحظه ی حالهوا که خوبه، فنجون چای و کیک شکلاتی هم که کنارم هست، موسیقی هم که در حال پخش، پس به درکِ اَسفل السافلین که خیلی از مشکلات هم هست. اصلن باید…
vahid.ra·۳ سال پیشبویِ بهار میاد؟خیلی از روزها میشه که تاریخ روز رو فراموش میکنم و یا اصن روزهای هفته رو هم قاطی میکنم چه برسه به تاریخ اون روز! امروز خیلی اتفاقی چشم به تق…
vahid.ra·۳ سال پیشزندگی رو سخت میگیری یا آسون؟امروز بدظهر بعد از خوردن ناهار، خواب عجیبی به سراغم امد، جوری که چشمام سنگین شده بود و در اون لحظه چیزی جز حسِ شیرینِ بستن چشمام و پرت شدن…
vahid.ra·۳ سال پیشعشق چه بود؟نمیدانم چه شد که از دَربَند رفتن هایم آخر خود نیز دربند شدم! عشق به جانم افتاد یا جانم به پایِ عشق؟ اصلن عشق چه بود؟ عشق شاید پیراهنِ سفیدِ…
vahid.ra·۳ سال پیشقراری با خودم!شالم رو دور گردنم به همون شیوه خاص خودم گره زدم؛ معمولا حس میکنم اینجوری خوشتیپ تر بنظر میرسم. اُدکلنم رو هم مثه همیشه رو ناحیه گردنم خالی…
vahid.ra·۳ سال پیشزندگی رو بنویس!این روزها کمتر فرصت میشه که بنویسم، و تاثیر این کم نوشتن رو تو زندگیم میبینم. انگار نوشتن حکم ورزش رو برای روح و روانم داره و اگر ازش فاصله…
vahid.ra·۳ سال پیشحسرتی از جنس برف!صبح مثه همیشه خسته و کوفته از خواب پا شدم. خستگیِ بعد از خواب برای من چیز غیر عادی ای نیست. همیشه فکر میکنم انگار شبها تو خواب پا میشم میرم…