نمیدانم چه شد که از دَربَند رفتن هایم آخر خود نیز دربند شدم! عشق به جانم افتاد یا جانم به پایِ عشق؟ اصلن عشق چه بود؟
عشق شاید پیراهنِ سفیدِ معروفی بود که تنم را پوشاند ولی در نهایت پَرچمِ تسلیمم شد. عشق شاید چتری بود که زیر بارونِ پاییزی حِجاب بوسه های شیطانی شده بود. عشق شاید همان سیلی ای بود که گونه هایم رو بعد از سرخی لبهایم سرخ کرد، که دیگر من باشم گونه هایم رو وادار به حسدورزی نکنم! عشق شاید همان دل آشوبِگی معروف بود که از مجاهد انقلاب به سمت وزارت کشیده شد!
همیشه برایم سوال بود آیا حرارتِ عشق تَن را عُریان می کند یا خودِ عشق؟ احتمالا خودِ عشق، وگرنه چرا درختان در این سرمایِ جانسوز عُریانند؟
گفته بودند که زبان سُرخ سَر سبز میدهد بَر باد، ولی برای من انگار این دِلِ سُرخَم بود که سَرِ سبزم رو بَر باد داد...