vahid.ra
vahid.ra
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

قراری با خودم!

شالم رو دور گردنم به همون شیوه خاص خودم گره زدم؛ معمولا حس میکنم اینجوری خوشتیپ تر بنظر میرسم. اُدکلنم رو هم مثه همیشه رو ناحیه گردنم خالی کردم؛ تو ذهنم حک شده که باید بوی عطرم کسی رو که از یه متریم رد میشه خفه کنه. با هیچکی هم قرار نداشتم؛ قرار بود خودم باشمو بارونو یه نسیم خُنَک؛ نسیمی که انگار یادش رفته بود باید تو ماه اسفند و دمِ عید بیادش نه الان وسط زمستون. در هر صورت الان امده بود و منم که عاشق این هوا. هوای بارونی فقط یه پایِ پیاده میخواد و یه پارک که بری اونجا و رایحه ی خاک و برگ های بارون خورده رو استشمام کنی. یعنی چیز دیگه ای هم میخواد؟ نمیدونم؛ اینم بستگی به سلیقه آدما داره. یه موقع هایی هوس میکنم مثل مایکل کلارک بازیگر سیاه پوست فیلم مسیر سبز همچون اون صحنه ای که از زندان امد بیرون و دُلا شد از روی زمین برگها رو تو مشتهاش جمع کرد و بو کرد، منم برم وسط چمنهای پارک و برگها رو تو دستام جمع کنم بو بکشم، ولی میترسم ملت بگن این خُلِ چِلی چیزیه! البته نباید به این چیزها اهمیت داد باید کاری رو که دوس داری انجام بدی شاید یه زمانی تو زندگی بیاد که حسرت همین چیزهای ساده و دم دستی رو بخوری؛ اینا رو به خودم میگفتم در حین راه رفتن، مثلا میخواستم خودم رو قانع کنم که کارهایی که خیلی ها روشون نمیشه انجام بدن رو من میتونم انجام بدم، ولی زهی خیال باطل، من کَمرو تر از این حرفها هستم. منی که اگر یروز احساس میکردم شلوارم با بلوزم همخونی نداره و یا موهام اونجوری که میخوام سرجاشون وایسن واینمیستادن از خونه بیرون نمیرفتم که یهو کسی نیاد بگه این چه قیافه و تیپیه، اونوقت بیام وِلو شم روی چمنهای پارک و برگ های خیس رو بو بکشم؟ نه اصلن از من ساخته نبود همچین کاری. باید فکر دیگه ای برای لذت بردن از بارون و اون بوی مدهوش کنندش میکردم! شاید فکری مثه خریدن یه چتر و قرض گرفتن یه نیمکت از پارک! اونوقت میشد بشینم روی نیمکت خیس و چترم رو باز کنم و منتظر بشینم که...

روزگارنامهروزمرگیداستانکروزانه نویسی
می نویسم تا شاید از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید