شب جمعه 1398/4/14 با اتوبوسی که گرفته بودیم به سمت شیروان حرکت کردیم دیگه از اون شور و اشتیاق خبری نبود بیشتر خوابیده بودند.نزدیکای پادگان که رسیدیم کم کم بیدار شدیم باز هم همون جاده با چند تا پیچ و روستا بعد هم پادگان کم کم دیده شد پیاده شدیم و رفتیم سمت دژبانی اجازه داده بودند که گوشی بیاریم و تحویل دژبانی دادیم.در طول هفته کلاس های مختلفی داشتیم،عقیدتی رو که اکثر بچه ها می خوابیدند:)هوا اونقدر گرم بود که کولر تو کلاس جواب نمیداد و چون کولر آبی بود ناخودآگاه خوابت می برد(اگه سرباز معلم نیستید و می تونید دیرتر یا زودتر برید خدمت برج 4 نرید که از هر لحاظ سخت تره)کلاس سلاح هم 15 جلسه تئوری وحالت های تیراندازی و قلق گیری و بعد از اون طی چند مرحله ما رو میدان تیر بردند(دوره ی ما فقط بر اساس نمره میدان تیر درجه دادند بنابراین به تیراندازی بیشتر از هر چیزی اهمیت بدید تا در این 5 یا 6 مرحله نمره بالاتری بگیرید)
در طول دوره دو سه بار هم پست برجک بدون سلاح(البته یک جارو بهمون دادند:) رفتیم که اولین نفر من و دوستم خسرو شماره 73 بودیم که افتتاح کردیم تو چله ی تابستان که شبش سرد بود وای به حال فصل های دیگه بنابراین این نکات رو مد نظر داشته باشید.پست برجک برای ما از ساعت 6 غروب تا 6 صبح بود.یک بار 6 تا 8 غروب بودیم دیدن غروب زیبای آفتاب تو اون دشت بیکران یک منظره ی عجیب و زیبایی ایجاد کرده بود.
این هفته پنج شنبه جمعه جایی نرفتم اکثر بچه ها رفتند ولی ما با چند تا از رفقا پادگان موندیم و انصافا خوش گذشت والیبال بازی کردیم گفتیم و خندیدیم و چند تا برنامه از تلویزیون دیدیم و بعد از یک هفته فرصت کردیم یک حمام بریم لباسامونو بشوریم و عوض کنیم و برای هفته آینده آماده بشیم.
شنبه که شد نوبت آشپزخانه رفتن ما بود.آشپز منو فرستاد تو گرم خانه برای هم زدن خیلی گرم بود خیس عرق شدم.بعد هندوانه آوردن و رفتیم برای خالی کردن و برای هم پرت می کردیم که یکی از بچه ها هندوانه ای که سمتش پرت شد و نتونست کنترل کنه و افتاد زمین و شکست و همشو خوردیم:))خلاصه تا ساعت 5 عصر کلی ازمون کار کشیدند.
تو این هفته تو کلاس تاکتیک به خیزها و خوابیدن ها رسیدیم که هر جلسه کلی خاکی می شدیم،کلاس آدابم که به رژه رسیده بودیم و اونجا هم خیس عرق می شدیم.
آخر این هفته تصمیم گرفته بودیم بریم مشهد.ساعت 2 بعد از ظهر پنج شنبه حرکت کردیم تقریبا ساعت 5 غروب رسیدیم مشهد و ترمینال پیاده شدیم.مدت ها بود دوست داشتم بیام پا بوسش اما قسمت نشد خداروشکر که بالاخره امام رضا (ع) طلبید و زائر حرمش شدیم.موقع نماز مغرب رسیدیم حرم و وضو گرفتیم نماز به امامت آیت الله نوری همدانی بود و بعد هم رفتیم زیارت،چون دهه ی کرامت و نزدیک به میلاد امام رضا (ع) بود حرم و اطرافش خیلی شلوغ بود.
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سُفره ی احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
ای کاش فقط بی سر و سامان تو بودم
تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زان روز چو آهوی بیابان تو بودم
طوفان عجیبی ست؛ غمِ عاشقیِ تو
چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم
ای گنبد تو عشق، منِ خسته دل ای کاش
چون کفتر پر بسته ی اِیوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش زِ زُوّار خراسانِ تو بودم
مهدی صفی یاری
سربازی و دیگر هیچ (قسمت چهارم)
سربازی و دیگر هیچ (قسمت پنجم و پایانی)