سلام. امیدوارم که حالتون خوب باشه. انگار همین دیروز بود که تازه از آموزشی اومدم و این مطلب سربازی و دیگر هیچ (قسمت اول) و بعد از اون هم این سه مطلب سربازی و دیگر هیچ (قسمت دوم) ، سربازی و دیگر هیچ (قسمت سوم) ، سربازی و دیگر هیچ (قسمت چهارم) رو در رابطه با دوران آموزشی نوشتم، خب دوران آموزشی به قدری جذاب و خاطره انگیزه که وقتی به یگان میای دلت برای اون روزایی که دوست داشتی زودتر تموم بشه تنگ میشه ولی اکثر دوران خدمتی ما در یگانه بنابراین گفتم پایان بندی این عنوان رو در رابطه با تجربیاتم در یگان براتون بنویسم. مدتی هست که خدمت سربازیم تموم شده و برخلاف تصورتون بعد از اون نه تنها راحت تر نمیشه بلکه تازه همه ازت انتظار دارن که کار و زندگی و آیندت رو بسازی اونم تو این اوضاع جوری که با خودت میگی ای کاش سرباز می موندم حداقل کسی ازم انتظار نداشت :)) اینو میگم برای اینکه از لحظه لحظه زندگیتون به بهترین نحو استفاده کنین و هیچوقت به فکر آخرش نباشین روزای خوب همین لحظه هایین که داریم با ناامیدی از دست میدیم از مسیر لذت ببرین مطمئن باشین تو همین دوران هم خیلی چیزا برای یادگیری هست که تو زندگیمون به دردمون بخوره مثلا مهم ترینشون <<صبر>>یا اطاعت پذیری یا نظم و خیلی موارد دیگه...حالا بریم سر وقت یگان
یگان ما تیپ 45 مهندسی جوادالائمه (ع) در تقریبا 25 کیلومتری گرگان بود. جایی در دل جنگل های زیبای روستای جعفرآباد. روز معرفی رسید رفتیم پادگان باز هم ورود مثل آموزشی یه مقدار برخوردها سخت و جدیه از همون جلوی دژبانی تیکه ها و اندک ماهی کشیدن شروع میشه :)) یه جارو دادن جلو و اطراف دژبانی رو تمیز کنیم بعدش هم برای معرفی رفتیم نیروی انسانی و منابع سرباز. چند روز در اختیار منابع سرباز هستین تا کلاس هایی مثل حوزه و ایمنی و اینارو بگذرونید و بعد هم می رسیم به قسمتی که برای خیلی از دوستان سخت بود، یعنی یکی دو ماه اولی که در اختیار قرارگاه هستین برای پست های 24ایی. خوبی دوره ما این بود چون تعداد ورودی ها زیاد بود 24 ساعت پست می دادیم بعد 24 ساعت استراحت می کردیم بعد هم 1روز اداری صبح پست می دادیم یعنی در اصل 24 48 بودیم. اما دوره های بعد از ما 24 24 بودند. یه شانس دیگه ای که آوردیم آب و هوای خوب اون روزهای شهریور98 بود ضمن اینکه با دوستامون تو یک لوحه نگهبانی بودیم.2ساعت پست برجک می دادیم 4 ساعت استراحت می کردیم، روزها بین پست ها که نمی خوابیدم باهم گپ می زدیم و اون روزها هم به خوبی گذشت. اما مطلب مهم اون 2 ساعت پست برجک تنها،سرما،حفظ هوشیاری،ساعت 4 تا 6 صبح و این حرفاست که اونم می تونید با یه برنامه خوب بگذرونید. مثلا من ضمن اینکه حواسم به سلاح و نگهبانیم بود چون تو ایام محرم هم بودیم هر روز زیارت عاشورا رو با 100 لعن و 100 سلام می خوندم کاری که تو حالت عادی خیلی برات سخته. برای خودم نوحه می خوندم، یه قرآن جزء 30 جیبی داشتم که تمرین حفظ سوره های کوچیکو انجام می دادم، یا راجب موضوعات مهم عمیقا تفکر می کردم و خیلی کارها که میشه با همون محدودیت انجام داد. خیلی زمان خوبی برای تفکره به شرط اینکه حواستون رو از نگهبانی پرت نکنه.
خلاصه بعد از تقریبا 40 روز اون روزا هم گذشت و ما رفتیم منابع سرباز تا برگه معرفی به قسمت هامون رو بگیریم. قسمت شما با توجه به نیاز اون قسمت به سرباز و رشته و توانایی شما مشخص میشه. حالا ما رفتیم تو لوحه نگهبانی 5شب یعنی 4روز اداری و پنجمین روز رو نگهبانی می دادیم که خب بعدها شدیم 4شب:))
رفتار نظامی ها با ما مثل رفتار بین خودشون برادرانه و صمیمی بود و انصافا اکثرشون از انسان های شایسته و خوش اخلاق بودن که جا داره اینجا از تک تکشون تشکر کنم.
در پایان امیدوارم توی همه ی مراحل زندگیتون سالم و شاد و موفق باشین. اون پیرمرد پولداری که حاضره تموم زندگیشو بده تا جوون بشه، همون جوونیه که داره تلاش میکنه تو سن بالا زندگی راحتی داشته باشه...