hastidanesh73
hastidanesh73
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

باران

صدای قطره های باران به گوشم میرسد

برگی دیگر در خیابان نیست

درخت ها لباس طلایی پاییز را از تن به در کرده

با باران تنشان را میشویند

منتظر لباس سفید زمستان هستند

مثل عروسی که منتظر است تا لباس بخت به تن کند

همه چیز پررنگ تر شده

حتی سفیدی ابرهای بارانی آسمان

حتی خاطراتی که خیلی وقت پیش از یاد برده ام

صدای ملایم موسیقی

صدای ورق خوردن کتاب

صدای قل قل کتری

صدای فس فس بخاری

صدای هم زدن چای با نبات

عطر چای هل با نبات

عجیب به باران می آید






باراننویسندگیدل نوشتهرمانداستان
فارق التحصیل حقوق .علاقه مند به نویسندگی .نوازندگی دف و خیاطی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید