اصلا همین جمعه پیش بود
روی قله نشستیم و بر پرده تاریک شب
به کهکشان چراغ های شهر خیره شدیم
دستم را گرفتی و چشمانت را بستی
و عاشقانه ترین شعر را چنان صریح ادا کردی
که قرص ماه نیز به آوای تو رَشک بُرد
از حافظ خواندی:
خندیدم
خندیدی
گفتی بخوان
خواندم:
خندیدی
خندیدم
با دستان ظریفت صورتم را قاب کردی
و چشم به چشمانم سپردی
چشم از نگاهت دزدیدم
خندیدی
خندیدم
گفتی : این بار با همین الویه سر کن
هفته بعد قورمه سبزی می آورم
گفتم:
و خندیدیم
طنز نوشته های یک روانی شناس
قنبری کاتب | بهمن 1396