سلام، رضا هستم
امروز میخوام در مورد این صحبت کنم که چطور لاغر شدم، یا بهتر بگم انگیزه شروع لاغری و کاهش وزن من از کجا اومد. میدونم خیلی از دوستانی که اضافه وزن دارن و میخوان به تناسب اندام برسن انگیزه کافی برای شروع این کار رو ندارن. برای همین تصمیم گرفتم تو این قسمت در مورد ایجاد انگیزه و دلیل اصلی کاهش وزن عجیب خودم صحبت کنم. اول دو تا نکته کوچیک بگم، خیلی خوشحال میشم زیر همین مقاله نظراتتونو واسم بنویسید و نکته دوم اینکه ما رو دنبال کنید تا قسمت های بعدی رو مفصل تر و با انرژی بیشتر ادامه بدیم.
همیشه افرادی که به دنبال لاغری هستند، چالش های زیادی رو پیش روی خودشون میبینن. خیلیها با رژیم گرفتن و یا اینکه طبق اصول خاصی غذا بخورن مشکل دارن، بعضیها هم در مورد ورزش کردن تنبلی میکنن و شروع ورزش رو به یه روز دیگه موکول میکنن( معمولا همون شنبه معروفی که هیچوقت نمیاد) و خیلیها هم به خاطر نداشتن همین اراده دنبال راههای سریع و خطرناک لاغری میرن و به خودشون آسیب میرسونن و اما وقتی از فالوورهای پیج خودم توی اینستاگرام ( reza_fit_team) سوال کردم، خیلی واسم عجیب بود که تعداد بالایی از اونها از لحاظ ذهنی و انگیزشی مشکل داشتن و نبود اراده کافی رو دلیل نتیجه نگرفتن در زمینه کاهش وزن میدونستن و اونهایی هم که مدتی از شروع کاهش وزنشون میگذشت، با هر عامل کوچیکی بیخیال رژیم و ورزش میشدن. اما نکته مهم اینجاست، که از نظر من، داشتن اراده کافی برای به نتیجه رسیدن در هر کاری، حاصل انگیزهای هست که برای شروع اون کار لازمه. برای همین فکر کردم هیچ چیز بهتر از این نیست که قست اول داستان لاغری خودم رو به همین موضوع اختصاص بدم و انگیزههای خودم رو بهتون بگم، شاید ذهنیت شما عوض شه و بهتون کمکی کرده باشم.
من از همون بچگی اضافه وزن داشتم و یکی از تپلهای خانواده به حساب میومدم. خودم زیاد به فکر لاغری نبودم ولی پدر و مادرم همیشه دنبال راهی بودن تا منو لاغر کنن. اولین باری که به خودم اومدم و دیدم واقعا باید لاغر بشم اول دبیرستان بودم. اینکه دوستان و همکلاسیهای مدرسه مسخرم میکردن، اینکه نمیتونستم لباس های مورد علاقم رو بخرم، اینکه تند تند عرق میکردم و شبها موقع خواب نفس نفس میزدم و کلی دلیل دیگه باعث شد که به فکر لاغری بیفتم. به چندتا پزشک تغذیه مراجعه کردم و ازشون برنامه غذایی رژیمی گرفتم ولی رعایت کردن این برنامهها کلا به یک هفته هم نمیرسید. تا اینکه شروع به ورزش کردم و به باشگاه رفتم و مربی خصوصی گرفتم. یادم میاد روزی سه ساعت تمرین میکردم و در کنار اون رژیم گرفته بودم و کم خوری میکردم. اگر اشتباه نکنم در عرض 4 ماه از 123 کیلو به به 103 رسیده بودم و سایزم کم شده بود و کلی خوشحال بودم. اما هنوز 20 کیلویی اضافه وزن داشتم. این کاهش وزن اواخر سال سوم دبیرستان رخ داد. توجه کردید که من دو سال درگیر لاغری بودم و به نتیجه نمیرسیدم واین بار تا حدی موفق شده بودم.
قسمت جالب ماجرا تازه از اینجا شروع میشه. بعد از امتحانات نهایی سوم دبیرستان، واسه کنکور شروع به درس خوندن کردم و ورزش رو بیخیال شدم. رژیم رو هم کم کم شکوندم و فقط روی درس خوندن تمرکز کرده بودم . یادمه دو سه روز در هفته بعد از مدرسه کلاس کنکور( هیچوقت نرید!) میرفتم و چون فرصت ناهار خوردن نداشتم فقط ساندویچ میخریدم و میخوردم. گذشت و گذشت و اصلا به فکر اضافه وزنم نبودم، تا اینکه کنکور رو که دادم، دیدم یااااا خدا! وزنم رسیده به 153 کیلو . بله درست شنیدید، 153 کیلوگرم. تبدیل شده بودم به یک توده عظیم چربی! همین و بس.
نتایج کنکور که اومد، با خودم فکر کردم الان دارم میرم دانشگاه، اینجوری خیلی زشته، با این هیکل مزخرف! یه مورد دیگه ای هم که بود، این بود که موهای صورتم خیلی خیلی کم دراومده بود و این عصبیم کرده بود. با مادرم صحبت کردم و تصمیم گرفتیم با هم بریم دکتر غدد و ببینیم مشکل از کجاست. وقتی مطب دکتر رفتیم ( دکتر توکلیان که امیدوارم خدا همیشه بهت عمر طولانی و عزت بده) گفت مشکلی نداری، کم کم موهای صورتت در میاد، ولی برو روی وزنه ببینم چند کیلویی! ما رفتیم روی وزنه و اونجا به عمق فاجعه پی بردیم!
دکتر آزمایش کامل نوشت و گفت باید دیگه شروع کنی به لاغری وگرنه قند و چربی خون و هزار تا مشکل دیگه میاد سراغت. ما هم گفتیم چشم و از مطب زدیم بیرون.
اما... وقتی از مطب اومدیم بیرون، اشک های مادرم از نگرانی بخاطر من سرازیر شد و این برای من قابل تحمل نبود، همونجا به خودم گفتم رضا این دفعه بمیری هم باید تا آخرش ادامه بدی. این بود همون انگیزه ای که در موردش همون اول صحبت میکردم، و این تازه نقطه آغاز سفر لاغری من بود...