سکوت در هیاهو پخش شد.
زبان از گفتن قاصر بود.
و ماجرای آنها بی پایان ماند.
کندوی عسل در حال تولید بود.
در باغی پر از بی سکوتی. مشغول بودند.
کسی در استخر پر آب، بازی نمی کرد.
برگ های پاییز هنوز زیر درختان بود.
قایق از آب گرفته کناری در باغ پرت شده بود.
در ها همه باز انگار، به سوی باغ می رفتند.
گلی خوشبو در کنار درخت انار روییده بود
زمان از گفتن زیبای محو شده بود
دهان ها در حرکت بودند
سکوت باغ بر آنها اثر نمی گذاشت
خبری از آسمان تیره و سیاه گرفتم
جوابی در پی نداشت به جز ستاره ی بلند پا
عمر را ازش پرسیدم
نمیدانست چند سال است که بر فراز آسمان نشسته است