حجت محبی
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست...

ز چشمانت به جانم شعله جاریست
هوای عاشقی در هر کناریست

نسیم از زلف تو بویی ندارد
که عطرش آیه‌ای از روزگاریست

به باغ خنده‌ات گل می‌دمد باز
جهان بی‌خنده‌ات رویای تاریست

اگر دوری تو از من، صبر دارم
که عشقت آتشی در هر دیاریست

به دل گفتم برو آرام باشی
ولی غم در دلم هم یادگاریست

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده‌ست گردنده فلک نیز بکاری بوده است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید