نشستُم برْ سر راهت
بماندُم منتظر کامت
زمزمه کردُم به زیر لب
فراقت را هر دم و ساعت
رصد کردُم سُحُب ها را
شُمُردُم چکه چکه
هبوط مطر از هر ورق را
بدیدُم آن پرِ پروانه ها را
نظر کردُم به آن مرِّ موتورها
بنگَریدُم آن چرای چارپایان
خیره گَشتُم من به آن دُرِّ فروزان
شو همنشین گَشتُم
با بوف و خفاش
صبح همسفره گَشتُم
با طلوع الله
خرج کردُم برایت
دیشو و امشو خود را
پیشکش کردُم برایت
هر دم و فردای خود را
پژمرده نگردُم از جوع بسیار
پژمرده نگردُم از آن سخت عطْشان
لیک ای ساقی دلها
مو تشنه تر از آنُم که باشم
...سیراب لب سرخ و جمیلت