سامه
سامه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

کارخانه کبریت

کوپید،ایزد عشق،فرزند آفرودیت و هروس.در نقاشی ها پسرکی فربه بود و کماندار،که تیر شور بر دل عشاق می انداخت.
کوپید،ایزد عشق،فرزند آفرودیت و هروس.در نقاشی ها پسرکی فربه بود و کماندار،که تیر شور بر دل عشاق می انداخت.

زمین اردیبهشت بود و آسمان آبان.لحظه اتفاق آفتاب می تابید و سنگفرش کارخانه کبریت در هُرم دلپذیرش با بهار می آمیخت.
اردلان با خاطری رنجور پناه برده بود آنجا.کوچه گردان عاشق نمایشگاهی داشتند برای جمع کردن کمک های مردمی.داوطلب رفته بود و بیشتر از هرکس کار میکرد‌.رفت زیر آفتاب و روی سکویی نشست.سِرین لاغر اندام مردانه اش تحفه ای از گرمیِ نیمکت چید.
سیگارش را در آورد،نخی کنج لب تکیه داد و آتش زد.پک زد و کام عمیقی گرفت.دود چشم انداز مقابلش را کدر کرد.از پسِ کوچِ ابرِ سم،چشمش به دختری افتاد.جَنبَلِ فیبوناچی در کیمیای اندام دختر مسحورش کرد.دختر با تلفن حرف میزد و خرامان در حیاط کارخانه به گردش بود.با خود خیال کرد که بیست تابستان بیشتر بر چهره اش نتابیده.رشته افکارش با گمان این که چنین لعبتی دلداری دارد گسست.
کوپید* پشت ابری پنهان بود،تیر از مژگان دختر چید و انداخت.کاری بود و به قلب اردلان نشست.
پنج سال بعد،روی برف می دویدند.زیرپایی به دختر زد و روی دریاچه یخ زده تابَش داد.ابر ها غریدند.
در آغوش دختر پیچید و رنگ باخت.دختر چشم باز کرد و دید اردلان نیست.تیر مژگانی روی رد پایش جا مانده بود.
تیر را برداشت،روی پلک گذاشت و رفت.
اردلان روی ابر،کمان به ارث برد و نشست.

*-کوپید،ایزد عشق،فرزند آفرودیت و هروس.در نقاشی ها پسرکی فربه بود،کماندار،که تیر شور بر دل عشاق می انداخت.

داستانعشقعاشقانهقصهداستان کوتاه
گیلگمش هنوز داره می گرده.گذرش اینجا افتاده!!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید