تو را در آغوش گرفتم ،
در ذهن شلوغم ،
در گناهانم ،
در خوبی هایم ،
در شک هایم و در سختی ها و آسانی ها.
تو را به یاد دارم ، گفتی چشم به هم بزنی بزرگ میشوی آری بزرگ شدم ولی در آغوش تو بزرگ شدم.
تو مرا در آغوش گرفتی
در نمازهای خسته ام ، در چشمان گریانم،
در خواب های شیرین و کابوس های تلخی که با نام تو تمام میشدند ،
در زمانی که هیچکس حتی خودم به موفقیتم ایمان نداشتم.
آغوش تو گرمایی بر دلم است ،
آغوش تو ارضای عشقم است ،
آغوش تو مرهم زخم هایم است .
من در آغوش تو ام ،
تنهای تنها ،
من احساس میکنم که اینگونه ام
احساس میکنم که در آغوش کشیده شدم
احساس میکنم که اینجایم
احساس میکنم که من نیستم
احساس میکنم که من نمی نویسم
و احساس میکنم که باید ادامه دهم ....