راستش صبح که میخوام بیدار بشم و شب که میخوام بخوابم دوستمو به یاد میارم که توی مدرسه همه بچه ها باهاش رابطه داشتن
یه جورایی نمیدونم تراپی خودمه ، شاید دوست داشتم باهاش مثل بقیه حال کنم یا لذت بیشتری باهاش ببرم ولی نمیدونم انگار تو اون مقطع خاص به هم خیلی وابسته شدیم از لحاظ روحی...
فقط در حد تصور ولی لذت بخشه، نمیخوام گاهی تصور کنم ولی خودش پیش میاد..
راستش این هم به خودم یادآوری میکنم توی تصوراتم که بعد از اون کار عذاب وجدان حالمو بد میکنه و من رو از کرده خودم پشیمون میکنه و همچنین فهمیدن اینکه توی زندگی آدم خوبی نیستم پس به درد نمیخورم....
حالا متوجه میشم که چرا دوستمو تصور میکنم چون اون رو همیشه درحال انجام کارهای نادرست میدیدم و به تبعیت از هوس از دیدن کارهای اون ناخودآگاه لذت شهوت احساس میکردم تا آنجایی که وسوسه میشدم، چند سال میگذرد ولی هنوز اثرات اون در من به صورت رگه هایی از شهوت
در صبح و شام خودش را نشان می دهد، ولی میدانم دیگر او را نخواهم دید و به خاطرش خدارا شکر میکنم و امیدوارم به انسان خوب و پاکی تبدیل شود ......