ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده ای جوان باذهن پیر
نویسنده ای جوان باذهن پیر
خواندن ۱ دقیقه·۱۶ روز پیش

دلتنگی ادمو میکشه

یه شب تا صبح برات گریه کردم بعد اون شب من هیچوقت ادم سابق نشدم خیلی اتفاق ها افتاد اما هیچکدوم مثل وجود تو بهم اسیب نزد وجود تو منو بهم ریخت ومنو از هم پاشید نمیدونم ازت ممنون باشم که یک ماهه بزرگم کردی یا نفرینت کنم که گند زدی به زندگیم هرچند دلم نمیاد نفرینت کنم اخه من احمق هنوز دوست دارم ودلخوشم به برگشتنت هیچی نمیدونم هیچی فقط میدونم من هنوز منتظرتم هنوز با یه شماره ناشناس دلم میلرزه که نکنه تو باشی هنوز منتظر پیام هاتم هنوز پروفایلت چک میکنم هنوز اونی که جامو گرفت دنبال میکنم میدونی من اشتباه کردم تو آدم قصه من نبودی تو اصلا ادم نبودی ولی من ازت یک بت ساختم تو دلم هرکاری میکنم زورم نمیرسه بهش این بت رو بشکنم. چیکار کنم بهم بگو چیکار کنم تو چطور ایقد ساده منو فراموش کردی پس چرا من نمی تونم چرا هنوز با فکر بهت قلبم تند میزنه و میسوزه هنوز نفس کم میارم هنوز بافکر کردن بهت شیرین میشه دلم هنوز به دلم وعده میدم یه روز بهم پیام میدی درحالی که میدونم کلا فراموشم کردی چیکار کنم اخه

دلتنگیغمگینعاشقانهتنهاییدلتنگتم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید