ویرگول
ورودثبت نام
ایمان
ایمان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شب نوشته تاریک

در این شهر پر از غم

در این اندوه تاریکی و مبهم

در این غوغای شور و پر هیاهو

در این سختی در این غم های انبود

کسی مانده کسی که بی خیال است

دلی خون دارد و بس خسته جان است

کشیده انقدر زجر زمانه

چشیده انقدر تیر تازیانه

تنش از زخم و از دردی که دارد

دگر جانی برای راهی ندارد

بعد از این درد ها و غصه ها

انقدر دیده از اینان ماجرا

که دگر عاری شده این مرد ما

ن دگر تاب کنشی دارد او

ن در تاب توان آرزو

پس در این دنیا عظیم

انقدر میماندش جان سر ب زیر

تاکه شاید راه خوبی یافته

یاکه خود راحت کند هرچه به خود انداخته

شبغمغمگینشعر غمگیندلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید