
تصمیم گرفتم از این به بعد هر کتابی که دستم بیاد رو بخونم چون میدونم بالاخره یکی نوشتش یکی که از تنهایی رو اورده به درد و دل کردن با کاغذ، گفته بزار حرفامو به کاغذ روبه روم بگم، بعد همین شده که کتابه رو نوشته و چاپ کرده .منم میشینم درد و دل یه آدم تنها رو با کاغذ میخونم و کیف میکنم، البته تنهایی همیشه بد هم نیست آدم بعضی وقتا باید با خودش خلوت کنه، ولی وقتی تنهایی از حدش بگذره دیگه خوب نیست. نمیدونم بعضی وقتا فکر میکنم خودم کافیم تا بشینم و حرفای خودمو گوش بدم ولی آدم با هر کسی که باشه بعد مدتی براش عادتی میشه شاید هم کمرنگ بشه حتی با خودش ،منم همینم وقتی زیادی با خودم تنها میشم دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه اون وقته که حوصلم سر میره حتی با اینکه میدونم یکی هست که حرفامو گوش بده تازه هیچیم نگه و همشونو تایید کنه ،ولی خب نمیخوام باهاش بازحرف بزنم البته یکمم بدم میاد که فقط اون شنوندس کاش اونم حرف میزد متکلم وحده گفت و گومون فقط منم البته میتونه نکته مثبتی باشه خیلم بد نیست حداقلش اینه باهاش دعوام نمیشه ،البته گاهی میشه ولی از خودم که نمیتونم جدا بشم ،میتونم ؟ واسه همین قضیه رو سریع حل و فصل میکنم. آدم با خودش نمیتونه قهر کنه چون همیشه همراهشه صدای ذهن رو هم که نمیشه خفه کرد .
من موندم آخرش تنهایی قشنگه یا نه بعضیا میگن هست بعضیام میگن نیست ،من ولی فکر کنم تنهایی بی دردسره چون تهش نه قراره بابت حرفات به کسی بشینی ساعت ها فکر کنی و خودتوسرزنش کنی و نه قراره بابت کسی انتضار بکشی تازه قرارم نیست آخرش کسی ولت کنه بره و باز خودتو با خودت تنها بزاره ،ولی من تو رویاهام عاشق میشم هر شب عاشق یه نفرم ولی حتی قیافش نمیدونم چه شکلیه شاید اون واقعا یک نفره شایدم هر شب عوض میشه اصلا این موهب اللهیه که آدم ندونه کسی که تو رویاش عاشقشه چه شکلیه چون میتونه تو دنیای واقعی هر کسی باشه دیگه قرار نیست دنبال کسی بگرده.