ویرگول
ورودثبت نام
رایزن
رایزن
خواندن ۱۸ دقیقه·۱ سال پیش

نیازمندی‌ها: یک دیوانهِ علم

من میخواستم یه متن منتشر کنم اسمش هم بذارم «فرگشت از منظر کلام 2». میخواستم توضیح بدم چرا حتی با وجود تصادف در عالم، عالم غایت‌منده و این غایت در نهایت محقق میشه و سوالاتی مثل اینکه خود این غایت چیه و خیلی چیزهای دیگه. اما خیلی سخته. کلی چیز تو ذهنم هست که باید بگم، اما هنوز نظم و ترتیبش پیدا نشده. این چیزی که در ادامه میاد، صرفا چرک‌نویسه. فعلا میذارمش اینجا. اگه کسی فرصتش رو داره، ممنون میشم یه نگاه بندازه و بیاد بحث کنیم تا نظم و ترتیبش مشخص بشه.
کسی هست تسخیر این بحث بشه؟

همان‌طور که در متن پیش دیدیدم، در نظریه فرگشت تحول و حرکت حیات با استفاده از دو علت غایی و مادی تبیین می‌شود: میل حیات به حفظ خویش و آزادی خویش (علت غایی) در کنار جهش‌های تصادفی ژنتیک (علت مادی) منجر به ظهور گونه‌های جدید حیات می‌شود.

هر دوی این علل در کلام هگل یافت می‌شوند. در حقیقت می‌توان گفت این دو علت مظهر این‌جهانی یکی از صفات یا تعیّنات مثال مطلق‌اند. ابتدا علت غایی را تبیین می‌کنم و سپس به علت مادی خواهم پرداخت.

غایت حیات:

در بخش انتهایی کتاب منطق، مثال مطلق بدین صورت تعریف می‌شود: امری زنده که دارای شناخت و اراده است. ویژگی اراده مطلق چیست؟ این اراده اراده‌ای است خودآگاه که معطوف به خود اراده و آزادی آن است. اراده مطلق خود و آزادی خود را می‌خواهد. به همین دلیل هر موجود زنده‌ای در این عالم مادی خواهان حفظ خویش و آزادی خویش است.

اما موجودات زنده در این عالم مادی، همه مثال یا مصداق یا مظهر یا نشانه روح‌اند، نه خود مثال مطلق.

روح چیست؟

روح یک عالَم معنوی یا غیر مادی است که مخلوق مثال مطلق است. روح چیزی است غیر از مثال مطلق، اما مثال و مصداق آن است؛ رابطه آن دو این‌همانی در عین تمایز است. آن دو این‌همان‌اند چرا که روح، مثال کامل صفات و تعینات مثال مطلق یا الله است؛ یعنی، روح از تمام تعینات و صفاتی که در منطق برای مثال مطلق تعریف شوند، برخوردار است، از جمله حیات، شناخت و اراده.

اما آن دو غیر هم‌اند، چرا که روح مخلوق مثال مطلق است و در مقام مخلوق، ناقص است. این نقص خود را بدین صورت نشان می‌دهد که روح «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» است. مثال مطلق از ابتدا وجود دارد، اما روح در ابتدا در درون جسم پنهان است و تنها با تلاش و مجاهدت خود ظاهر می‌شود.

از آن‌جا که مثال مطلق بی‌واسطه نامتناهی است، نمی‌تواند بی‌واسطه در این عالم متناهی ظاهر شود. به همین دلیل، با واسطه روح در این عالم اثر می‌گذارد. چرا که روح برخلاف مثال مطلق، در ابتدا متناهی است و در انتها نامتناهی می‌شود. روح نیز مطابق با اصل جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا در ابتدا باید متناهی باشد و این تناهی خود را به صورت عدم آگاهی روح بر خویش نشان می‌دهد.

از آن‌جا که موجودات زنده مظهر روح‌اند، حیاتی که در عالم مادی ظهور می‌کند، در ابتدا از اراده و غایت خویش آگاه نیست. صورت‌های پایین حیات تحت فرمان غریزه قرار دارند؛ تک‌سلولی به صورت غریزی خواهان حفظ خویش و آزادی خویش است. صورت‌های بالاتر حیات به خودآگاهی دست پیدا می‌کنند و از بین آن‌ها انسان قادر شده است از اراده خویش آگاه شود و بر آن حکم براند. انسان آزاد است تا برای حفظ آزادی خویش حتی برخلاف غریزه حیات خود عمل کند؛ انسان قادر به خودکشی است. اراده انسان می‌تواند مطلق شود. مثال مطلق کن فیکون می‌کند و انسان نیز با اراده خود قادر است همه چیز را دگرگون کند؛ اراده محمد مطلق شده بود.

برخلاف تصور قشر متعصب مذهبی، محمد نیز تنها از روح برخوردار بود. به همین دلیل اراده او نیز در طول زمان مطلق شده بود. محمد انسانی است همانند سایر انسان‌ها که با تلاش و مجاهدت خود مطلق شده بود. اگر کسی ادعا کند محمد بی‌واسطه مطلق بود، محمد را به مقام خدایی رسانده است و این کفر است. پس، حتی محمد نیز معصوم می‌شود.

دیدیم که اراده مطلق تنها با واسطه روح می‌تواند در عالم ظاهر شود و روح نیز «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» است. پس در این عالم مادی، در ابتدا جسم حیات ظاهر می‌شود و پس از آن، روح حیات فعال خواهد شد. به همین دلیل، پیدایش حیات وابسته به پیدایش موجودی آلی است. این موجود آلی یا این جسم، زمینه یا علت مادی حیات را می‌سازد.

ماده حیات:

همان‌طور که در متن پیش گفته شد، تصادف و عدم قطعیت زمینه‌ساز حرکت حیات و ظهور گونه‌های جدید است.

جسم حیات از ژن برخوردار است و با واسطه ژن‌ها خود را بازتولید می‌کند.

ژن چیست؟ ژن اطلاعات اندام‌هاست. جسم، موجودی آلی است که از اندام تشکیل شده است. این‌که هر اندام چگونه ساخته شود و چه کاری انجام دهد، توسط ژن تعیین می‌شود. ژن در حقیقت بیان جسم آلی به زبان ریاضیاتی است. جسم آلی را می‌توان از طریق مجموعه‌ای ریاضیاتی بیان کرد. هر ژن مجموعه‌ای از نوکلئوتیدها است و هر مجموعه حاوی اطلاعاتی در مورد نحوه ساخت هر اندام و کارکرد آن است.

فرایند تولید مثل در موجودات آلی چیزی نیست به جز بازتولید این ژن‌ها. در ابتدا ژن بازتولید می‌شود و این ژن در درون یک غشاء یا رحم و مطابق با دستورات مندرج در درون خود، شروع به تولید جسم آلی مورد نیاز خود می‌کند.

این اطلاعات با واسطه ماده منتقل می‌شود و مطابق با کلام هگل، بر ماده یا جسم یا طبیعت عدم قطعیت حاکم است.

دو سوال مهم دیگر هست که می‌توان از طریق کلام هگل به آن‌ها پاسخ داد:
اول، چرا حیات از جسم برخوردار است؟
دوم، چرا اطلاعات جسم در درون ژن ذخیره می‌شود؟
اما در این متن تنها به این سوال می‌پردازم که چرا در عالم مادی تصادف و عدم قطعیت داریم.

عدم قطعیت به چه معنی است؟

اول ببینیم قطعیت به چه معنی است. مثال مطلق قاطع است و با اراده خود کن فیکون می‎‌کند. اراده روح نیز به همان اندازه از قاطعیت برخوردار است. اگر به منطق بنگریم، خواهیم دید که در آن‌جا نیز قطعیت و ضرورت حاکم است. در منطق هگل، تمام مفاهیم به ضرورت از یک‌دیگر استنتاج می‌شوند. عدم از وجود بیرون کشیده می‌شود و شدن و موجودیت نیز به ضرورت از جدال و همکاری وجود و عدم پدید می‌آیند. در حوزه روح و مفهوم و معنی قطعیت وجود دارد بدین معنی که امر روحانی یا مفهوم یا معنوی قادر است با اراده خود هر کاری صورت دهد.

این‌که بر ماده عدم قطعیت حاکم است، بدین معنی است که ماده تحت تأثیر بیرون خود قرار دارد. روح واحد است و اگر فعال باشد، چیزی قادر نیست بر او اثر بگذارد. او خود می‌تواند خود را تعیین کند. اما جسم و ماده حوزه کثرت است. در این حوزه هر چیز از چیز دیگر اثر می‌پذیرد. هیچ جسمی قادر نیست خود را از سایر اجسام جدا کند. همه چیز بر یک‌دیگر اثر می‌گذارند و این اثرگذاری و اثرپذیری متکثر زمینه تصادف و عدم قطعیت را فراهم می‌آورد.



به ابتدای منطق هگل سر بزنیم. مثال مطلق پیش از هر چیز وجود محض و بدون تعیّن است.

وجود محض نوعی از وجود است و برترین نوع آن. اصل وجود همین وجود محض و بدون تعیّن است. وجود محض تنها به نحو عقلانی و مفهومی و معنوی وجود دارد. پس، مثال مطلق نیز تنها می‌تواند به نحوی عقلانی وجود داشته باشد. مثال مطلق از جنس مفهوم است.

این بدان معنی است که تنها با عقل می‌توان حقیقت مثال مطلق یا الله را شناخت.

اما این وجود به غیر خود نیاز دارد. وجود به موجودیت نیاز دارد (برای فهم دلیل نیاز وجودیت به موجود، به این متن نگاه کنید).

موجودیت همان وجود است که بر خود حد زده. موجودیت، وجود متناهی است و چون متناهی است، غیر از خود وجود است. موجودیت، جسمانی است. عالم ماده، موجودیت یا محضر مثال مطلق است.

موجودیت به گفته هگل، وجود لغیره است. این بدان معنی است که جسم، در خدمت غیر خود قرار دارد. جسم یا ماده خدمت روح یا معنی و مفهوم را می‌گذارد. این بدان معنی است که عالم مادی تنها ابزار مثال مطلق به منظور ظاهر ساختن خویش است. مثال مطلق خود را در این عالم مادی نمایش می‌دهد. او تمام صفات و تعینات خود را از طریق اجسام این عالم مادی نمایش می‌دهد.

به فضا بنگریم. فضا عین کثرت است، ولی در عین حال، در درون خود فضا نیروی جذبی وجود دارد که وحدت میان نقاط متکثر فضا را برقرار می‌کند. اصل یا قانون جاذبه حضور اراده مطلق در درون کثرت فضا است (به این متن بنگرید).

اما نباید گمان بریم که فضا همانند انسان و سایر موجودات زنده و آگاه از آگاهی برخوردار است و آگاهانه به دنبال وحدت است. فضا فاقد اراده‌ای از آن خود است. فضا تحت تأثیر میل یا نیرویی ناخودآگاه قرار دارد که بر آن حاکم است. این میل یا نیروی ناخودآگاه مظهری از اراده از خود آگاه خدا یا مطلق است. اصل یا قانون جاذبه چیزی است غیر از اراده خدا یا مطلق، اما در عین حال مظهری از مظاهر آن است. در حقیقت، اراده از خود آگاه مطلق در درون فضا خود را به صورت میل و نیرویی نشان می‌دهد که نقاط فضا را جبراً به حرکت درمی‌آورد.

می‌توان چنین گفت: اراده مطلق به نحوی بی‌واسطه بر ذرات فضا حاکم است. اما این اراده از خود آگاه نیست؛ به همین دلیل، غیر از اراده مطلق است. می‌توان چنین گفت: اراده مطلق هنگامی که در فضا ظاهر می‌شود، از خود بیگانه می‌شود. نیروی جاذبه ازخودبیگانگی اراده مطلق است.

اما اراده مطلق نمی‌تواند در این مرحله باقی بماند. او باید از خود آگاه شود. اراده برای خودآگاهی به یک موجودیت خاص نیاز دارد. این موجودیت اندامی است به نام مغز که یکی از اندام‌ها و آلات یک موجودیت جسمانی دیگر است که آن را به نام موجود آلی می‌شناسیم.

موجود آلی چیست؟ موجود آلی یک موجود جسمانی است که از اعضای کثیر تشکیل شده و میان آن اعضا همکاری یا شورا برقرار است (وحدت در کثرت). اصل وحدت در کثرت در درون خود آن اعضا نیز برقرار است. هر عضوی به تنهایی واحد و کثیر است.

مغز مهم‌ترین اندام یک موجود آلی است. مغز که خود یک اندام واحد و متکثر است، بر آن جسم آلی حاکم است و وحدت آن را حفظ می‌کند.

اراده مثال مطلق تنها با واسطه روح در عالم مادی ظاهر می‌شود و روح نیز تنها در درون مغز از خود آگاه می‌شود. پس، اراده مطلق که اراده‌ای است از خود آگاه تنها در درون یک مغز ظاهر می‌شود.

مغز حاصل همکاری تعداد زیادی تک‌سلولی است. در ابتدا تک‌سلولی‌ها پدیدار می‌شوند و سپس، از طریق همکاری و شورای میان آن‌ها اندام مغز ظاهر می‌شود. پس برای آن‌که اراده از خود آگاه و بدین ترتیب، مطلق شود، باید در گوشه‌ای از جهان اولین صورت از جسم حیات پدیدار شود.

اگر این نظریه در مورد منشأ حیات درست باشد، اولین جسم حیات بنا به تصادف پدیدار شده است.

کافی است در گوشه‌ای از زمین یک فرایند شیمیایی گرماده صورت بگیرد که حاصل مولکولی آن مولکول‎‌هایی آلی باشد، یعنی مولکول‌هایی متشکل از عنصر کربن.

این مولکول‌ها می‌تواند از طریق یک همکاری الکترونی، یعنی از طریق ردوبدل کردن اطلاعات به واسطه الکترون‌ها اولین جسم حیات را ظاهر سازند. اگر همکاری صورت نگیرد، ما تنها یک فرایند شیمیایی داریم که حاصل آن مولکول‌هایی آلی است که از یک‌دیگر مستقل‌اند. اما اگر همکاری صورت بگیرد، این مولکول‌های کثیر واحد می‌شوند و اولین جسم حیات را می‌سازند.

این همکاری نیز بنا به تصادف صورت گرفته است. پس چسم بنا به تصادف پدیدار شده است. اما همین‌که جسم پدیدار شده است، روح حیات فعال شده و خود را مستقلاً حفظ کرده است.

روح حیات چگونه فعال می‌شود؟

تا قبل از آن‌که میان مولکول‌های حاصل فرایند شیمیایی همکاری الکترونی صورت بگیرد، فرایند بر غشای اطرافش غلبه دارد. این بدان معنی است که اصل، فرایند است. فرایند شیمیایی آن چیزی است که خود را حفظ می‌کند و از روح برخوردار است. فرایند شدن از روح برخوردار است، چرا که آن فرایند غایتی از آن خود دارد و نه غشای اطرافش.

اما زمانی‌که مولکول‌های حاضر در آن غشاء بنا به تصادف از طریق ارسال الکترون‌ها با یک‌دیگر یکی و واحد می‌شوند، اولین جسم حیات پدیدار می‌شود.

روح تا پیش از آن در یک فرایند شدن (صیرورت) حضور داشت و نه در خود جسم. اما پس از تشکیل اولین سلول آلی، روح در درون یک جسم ظاهر می‌شود.



حال به موجود زنده تک‌سلولی نگاه کنیم. این موجود نیز واجد غایتی برای حفظ خود و آزادی خود است، یعنی برای حفظ حیات و آزادی خود عمل می‌کند، اما این کار را به صورت غریزی و ناخودآگاه انجام می‌دهد. میل به بقاء یا آزادی بر صورت‌های پایین حیات حاکم است. در سطح موجودات زنده، اراده از خود آگاه مطلق به صورت میلی غریزی عمل می‌کند. اینجا نیز می‌توان گفت میل غریزی موجودات زنده چیزی است غیر از اراده خودآگاه مطلق و در عین حال یکی از مظاهر آن است.

خدا چیست؟

خدا در منطق هگل و در سنت اسلامی، امر مطلق است. مطلق به گفته دهخدا یعنی «آن را که قید و بند نباشد، آزاد و رها». این خدا از قید و بند هر چیز دیگری رها است که چرا غیر او اصالت ندارد. مطلق یا آزاد، واحد است.

موجود مطلق چه می‌کند؟ به قول ارسطو، او به خود فکر می‌کند، چرا که غیر او اصالتی ندارد تا راجع به آن فکر کند. عمل مطلق تفکر است و از آن‌جا که ذات و عمل خدا یکی است، خدا تفکری است که به خود فکر می‌کند (هگل نیز خدا را منطق عالم می‌نامد چرا که منطق علمی است که در آن در مورد قواعد صحیح تفکر فکر می‌‌کنیم).

آن‌چه که مطلق به آن فکر می‌کند، منطق مطلق‌شدن یا آزادی است. خدا آزاد است و در عین حال، فرایند رسیدن به آزادی را درون خود دارد. آن‌چه که مطلق به آن فکر می‌کند پاسخ به این سوال است که برای آزادی چگونه باید فکر و عمل کرد.

هگل در کلام خود این فرایند را ترسیم می‌کند. تاکنون در مطالب مختلف به تبیین این فرایند پرداخته‌ام (برای مثال، به این متن نگاه کنید). اما لازم است کمی بیشتر توضیح دهم. دو بخش اول و آخر این کلام بسیار مهم‌اند.

کلام یا منطق هگل با وجود محض و بدون تعین شروع می‌شود. وجود محض و بدون عدم و هر نوع تعینی، اولین صفت یا تعریف یا تعین مطلق است. این بدین معنی است که مطلق حقیقی از وجودی محض و غیر مادی برخوردار است که هیچ نوع عدم و نقصی در آن راه ندارد. وجود مطلق، عقلانی است. وجود مطلق عقلانی است چرا که مطلق واحد است و مادیت و جسمانیت عین کثرت است. هر جسمی از بی‌نهایت بخش مختلف تشکیل می‌شود که هر کدام غیر از دیگری است. به همین دلیل، وجود مطلق نمی‌تواند جسمانی و مادی باشد.

در ادامه، مقولات دیگری مطرح می‌شوند. هگل نشان می‌دهد که وجود محض عین عدم است و برای رفع این تناقض، مقولات شدن (یا صیرورت) و موجودیت را مطرح می‌سازد. پیشتر در متن به احترام هگل در مورد این بخش از کلام هگل چنین گفته شد:

اما وجود نمی‌تونه عدم باشه، چون وجوده.
وجود چه کار کنه تا وجود باشه؟ وجود، موجود میشه، یعنی عدم رو در خودش می‌پذیره و خودش رو محدود می‌کنه؛ وجود از نامتناهی بودنش دست می‌کشه و متناهی میشه.
یعنی وجود برای اینکه وجود باشه، باید موجود بشه. و این یعنی مفهوم موجودیت وجود (dasien).
اما موجودیت غیر از وجوده. می‌دونیم که وجود این‌همان، واحد و نامتناهیه. اما موجودیت یعنی غیریت، کثرت و تناهی.
پس وجود برای اینکه وجود باشه، باید در غیر خودش (موجودیت) حاضر بشه.
اما نکته اصلی اینه که موجودیت از قبل درون خود وجود، وجود داره. می‌دونیم که از عدم هیچی پدید نمیاد. وجود هم اگه موجودیت رو از قبل درون خودش نداشت، نمی‌تونست موجود بشه. پس موجودیت حالت بسط‌یافته وجوده. یعنی کثرت، غیریت و تناهی، درون خود وحدت، این‌همانی و عدم‌تناهی وجود داره.

اگر درست بنگریم، هگل در این بخش در حال اثبات خالقیت خدا یا امر مطلق است. مطلق برای آن‌که باشد و آزاد باشد ضرورتاً باید غیر خود را خلق کند. مطلق واحد است و به نحو غیرمادی و محض وجود دارد، پس مخلوق او کثیر است و به نحو مادی وجود دارد. از این نتیجه می‌شود:

خلق این عالم مادی با جداشدن مطلق از خود یا ازخودبیگانگی مطلق ممکن می‌شود. عالم مادی، فراق مطلق از خویش است.

اما همان‌طور که گفته شد، موجودیت در عین حال که عین وجود است، غیر آن است. پس مخلوق یا عالم مادی در عین حال که غیر مطلق است، نشان آن را در بطن خود بر خود دارد. برای فهم این مسأله که مطلق چگونه نشان خود را بر عالم مخلوق مادی و جسمانی می‌گذارد باید به انتهای منطق هگل برسیم.

در بخش انتهایی، مطلق بدین صورت تعریف می‌شود: امری زنده که دارای شناخت و اراده است. این اراده که معطوف به خویش و آزادی خویش است، خود و غیر خود (موجودیتِ وجود) را می‌شناسد و با اراده خود غیر خود را درون خود جذب می‌کند و مطلق می‌شود. مطلقی که تفکر راجع به خود تفکر است، با شناخت و اراده خود به این مقام رسیده است (تأکید می‌کنم این گزاره را نباید به صورت زمانی فهم کرد. چنین نیست که مطلق زمانی مطلق نباشد و سپس مطلق شود. امر مطلق به نحوی مطلق وجود دارد، ولی در عین حال منطق مطلق شدن را نیز درون خود دارد).

حال می‌توان چنین گفت:

مطلق امری است زنده و فعال که به نحوی محض وجود دارد، اما با توجه به این‌که وجود محض عین عدم است، با اراده خود غیر خود یا موجودات کثیر و مادی را خلق می‌کند تا در انتها آن را درون خود جذب کند و به خود و به وحدت خود بازگردد.

اگر عالم مادی را مخلوق چنان خدایی بدانیم، باید بتوانیم آن اراده معطوف به خود یا آزادی یا وحدت را در هر حرکتی مشاهده کنیم. عالم مادی مظهر کثرت است، اما هر موجودی در این عالم در حال حرکت است و این حرکت از غایتی برخودار است. غایت حرکت هر موجودی یکی از مراتب و یا وجوهِ آزادی یا وحدت است. هدف هر حرکتی حفظ و رفع کثرت در درون یک وحدت است. چرا که ذات خود مطلق نیز واحد و کثیر است، یعنی صفاتی کثیری دارد که همه یک چیزاند.

حال می‌توان گفت:

مطلق یا خدا نشان خود را به این صورت بر عالم جسمانی می‌گذارد که با استفاده از اصول و قوانین حاکم بر آن، آن را به سوی خود به حرکت درمی‌آورد.

ارسطو نیز خدا را محرّک لامتحرّک نامیده بود. خدا یا مطلق از خویش جدا می‌شود و عالم ماده را خلق می‌کند اما در عین حال، از طریق اصول و قوانین حاکم بر حرکت آن را به سوی خویش بازمی‌گرداند.




با این حال دیدیدم که مطلق در نهایت تفکری است که به خود فکر می‌کند و با شناخت و اراده خود به این مقام رسیده است. غایت عالم مادی نیز چنین چیزی است: ظهور موجودی معقول که بتواند با شناخت و اراده خود راجع به منطق آزادی تفکر کند و آن را در عمل اجرا کند.

خداباوران ایرانی تصور می‌کنند خدا خود به شخصه دست به کار شده و این موجود را با استفاده از گلی که فرشته‌ها برایش از روی زمین آورده‌اند، خلق کرده و سپس او را برای آزمایش بر روی زمین قرار داده است. بدون شک این تصور غلط است و ریشه در ظاهربینی حوزه و روحانی فعلا موجود دارد.

همان‌طور که گفته شد، مطلق یا خدا تفکری است که راجع به خود فکر می‌کند. او خود مستقیم نمی‌تواند در عالم مادی اثر بگذارد، بلکه با استفاده از اصول و قوانین اراده خود را در این عالم پیاده می‌کند. حال باید اصول و قوانین الهی را در درون فرگشت بیابیم.

همان‌طور که در متن پیش دیدیدم که در نظریه فرگشت تحول و حرکات با استفاده از دو علت غایی و مادی تبیین می‌شود: میل حیات به حفظ خویش و آزادی خویش (علت غایی) در کنار جهش‌های تصادفی ژنتیک (علت مادی) منجر به ظهور گونه‌های جدید حیات می‌شود.

دو اصل می‌توان در نظر گرفت: اول، اراده معطوف به آزادی و دوم، اصل عدم قطعیت یا تصادف و احتمال (zufalligkeit).

اما پیش از آن، لازم است کمی در مورد کمال خلقت توضیح داده شود.

کمال خلقت به این نیست که آن موجود معقول حتما و ضرورتا در عالم مادی ظاهر شده باشد. در منطق هگل، چهار عالم مستقل و مجزا از هم وجود دارد؛ سه عالم معنوی و غیر مادی و یک عالم مادی (درباره وجودشناسی به این متن نگاه کنید). کمال خلقت به وجود این چهار عالم است. مثال مطلق که خود خالق است و وجود دارد. طبیعت و روح دو عالم غیرمادی هستند که اصول و قوانین حاکم بر عالم مادی را تشکیل می‌دهند و در نتیجه وجودشان ضروری است. آن سه عالم از وجود محض و عقلانی برخوردارند. به همین دلیل، یک عالم مادی نیز باید موجود باشد تا زمینه بروز و ظهور مفاهیم موجود در عوالم معنوی فراهم شود. خلقت با وجود این چهار عالم کامل می‌شود.

در عالم معنی یا مفهوم یا لاهوت ضرورت حاکم است، ضرورت به معنایی که در ریاضی و براهین آن کاربرد دارد. در ریاضیات قضایا به ضرورت از اصول استنتاج می‌شوند. دو به علاوه دو ضرورتا چهار می‌شود. تمام صفات و تعینات درونی مطلق و دو عالم معنوی دیگر و همچنین عالم مادی به ضرورت از خود مطلق صادر می‌شوند.





درخواست کمککلامفیزیکزیستهگل
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید