درباره وجودشناسی هگل

(به‌عنوان مقدمه: لازمه فهم این متن، فهم سایر مفاهیم و اصطلاحات هگل است. خواننده باید بداند، هگل اصطلاحاتی مانند مفهوم، دیالکتیک، وجود، موجودیت یا محضر (Dasein)، عقل و ... را به چه منظور به کار می‌برده است.)

از نظر هگل، عالم به دو مرتبه وجود و موجودیت، یا Idealitätو Realität تقسیم می‌شود. اولی که عالَم مفاهیم[1] است، تقریباً معادل مینو و دومی که همین جهانی است که ما در آن زندگی می‌کنیم، معادل گیتی است.

خانم لاجوردی در این متن (مینو و گیتی و مراتب وجود در فلسفه اشراق - نورمگز (noormags.ir)) به بررسی کیهان‌شناسی مزدائی پرداخته است. در چکیده این مقاله می‌خوانیم:

«مهم ترین ویژگی کیهان شناسی مزدائی تقسیم هستی به دو مرتبه مینو و گیتی است. مینو مرتبه‌ای نادیدنی و فراحسی است که اهورا مزدا، امشاسپندان، ایزدان مینویی و گیتایی و نیز صور مینویی را که حقایق ازلی موجودات این جهانند، در بر می گیرد و در برابر آن گیتی، است که مرتبه ای مادی، قابل مشاهده و موضوع حواس است و جهان مادی و همه موجودات این جهان را شامل می شود در اوستا این دو مرتبه هستی در عین حفظ هویت خود، به سختی در هم تنیده‌اند چنانکه تصور وجود یکی بدون وجود دیگری ناممکن می نماید. در متون پهلوی نیز، این دو مرتبه به یکدیگر پیوسته‌اند. عالم مینو همواره در عالم گیتی حضوری فعال دارد. همچون روان ناپیدا که در تن حاضر است و آن را به حرکت و جنبش وا می‌دارد، مینو روان گیتی و گیتی پیکر مینوست. در کیهان شناسی مزدائی این دو مرتبه لازم و ملزوم یکدیگراند. مینو بن گیتی و گیتی بر مینو است؛ آفریدگان مینویی صورت ازلی و طرح پیشینی آفریدگان گیتایی‌اند و بدون آنها آفرینش گیتایی ممکن نیست. آفرینش مادی نیز زمینه ظهور و میدان فعالیت آفرینش مینویی است و بدون آن، مینو از رسیدن به هدف نهایی خود باز می‌ماند.»

در فلسفه هگل نیز عالم موجودیت (یا Realität)، موجودیت یا محضرِ عالم وجود (یا Idealität) است. عالمِ وجود، عالمِ وحدت است و عالم موجودیت، عالم کثرت.

از طرفی، مفاهیمِ هگل از وجودی عقلانی (sein) برخوردارند و امر Ideell هستند. همان‌طور که مینو روان گیتی است، مفاهیم هگل، عقل و منطق حاکم بر عالمِ موجود یا Reell (واقع) هستند. آن‌ها صورت ازلی و طرح پیشینی آفریدگان عالم Reell هستند. برای مثال، تمام موجوداتِ عالمِ Reell از کمیت و کیفیت برخوردارند، همه مکان‌مند و زمان‌مند هستند، برخی از آن‌ها دارای شناخت و اراده هستند و ... از طرف دیگر، عالمِ وجود، بدون عالم موجودیت از رسیدن به هدف خود باز می‌ایستد. عالم موجودیت، زمینه ظهور و میدان فعالیت آفرینشِ وجودی است.

عالم مینو و عالم وجود یا مفاهیمِ هگل از حیث رابطه‌ای که با عالم مقابل خود دارند، مشابه یک‌دیگراند. اما تفاوت‌هایی نیز وجود دارد. برای مثال، در کیهان‌شناسی مزدایی باران یکی از صُوَر مینوی است، اما در فلسفه هگل، مفاهیم تنها شامل صور معقول می‌شود. هگل کیفیت را یک مفهوم می‌داند، اما سرخی را خیر.

با وجود این‌که عالم وجود، عالم وحدت است، اما خود به سه قلمرو کلی تقسیم می‌شود (وحدت در عین کثرت): مثالِ مطلق، طبیعت و روح[2].

هر کدام از این سه قلمرو حاوی مفاهیم مختص خود هستند.

مثالِ مطلق (که معادل الله است) مصداق و حقیقت وجودِ مطلق (وجودِ کامل، وجودِ لابشرط، وجود آزاد، وجودی که آن را قیدی نباشد) است. هگل در منطق خود راجع به چیستیِ امرِ مطلق صحبت می‌کند. او ابتدا از مطلقِ وجود (sein) شروع می‌کند، وجودی که هیچ عدمی در او راه ندارد، وجودی که از هیچ تعیّنی برخوردار نیست؛ و سپس، سایر تعیّناتِ امر مطلق را از درون آن استنتاج می‌کند. هر تعینی از درون تعین پیشین استنتاج می‌شود، بدون آن‌که چیزی از خارج اضافه شود. هگل تمام تعینات امر مطلق را از درون وجودِ محض و بدون تعین استنتاج می‌کند[3]. او در انتها به این نتیجه می‌رسد که امر مطلق، تمامی این تعینات است. مثالِ مطلق (الله) که مصداق امرِ مطلق است، تمامی تعینات پیشین را درون خود دارد.

مثالِ مطلق، وجود است. مثالِ مطلق، عدم است. مثالِ مطلق، صیرورت است. مثالِ مطلق، موجودیت است. مثالِ مطلق، کیف است. و این فرآیند ادامه پیدا می‌کند تا جایی‌که هگل اعلام می‌کند، مثالِ مطلق، حیات است. مثالِ مطلق، شناخت است. مثالِ مطلق، اراده است.

هر کدام از این تعینات غیر از یک‌دیگراند، اما در عین حال، چیزی غیر هم نیستند: وجود، همان اراده است، اراده نیز همان وجود است.

هر کدام از این تعینات، در حالی‌که چیزی غیر از ذاتِ مثالِ مطلق‌اند، غیر از ذاتِ مثالِ مطلق نیستند: مثالِ مطلق، اراده است.

می‌توان گفت، از نظر هگل، مثالِ مطلق در عین حال که واحد است، کثیر است (وحدت در عین کثرت).

مثالِ مطلق، با ارادهِ خود و جهتِ فعلیتِ خود، دست به خلق می‌زند. اولین مخلوق او طبیعت است.

این خلق، معادلِ مرحله تشخص است. امر عمومی، خود را مشخص می‌سازد[4] و متناهی می‌شود. وجود محض (sein)، تعین (Bestimmtheit) می‌یابد.

طبیعت شامل مفاهیمی می‌شود که بر جسمانیت و تناهی دلالت دارند، مفاهیمی مانند زمان، فضا، حرکت، جسم، و حتی، موجود اندام‌وار همگی از تعینات این مثال هستند. مفاهیمی که در قلمروی طبیعت پدید می‌آیند، محضری برای مفاهیم حاضر در قلمروی مثالِ مطلق هستند.

در عالم موجود یا Reell، مفاهیمی وجود دارند که حاکی از نقص‌اند. جسم، زمان‌مندی و مکان‌مندی، همگی نوعی نقص به حساب می‌آیند. و این در حالی است که مثالِ مطلق خالی از هر نقصی است. در مثالِ مطلق، مفهومی مانند جسم نمی‌تواند حاضر باشد. مثالِ مطلق، تعینی به نام جسم ندارد. چرا که تعیناتِ مثالِ مطلق عین ذات او هستند. و این در حالی است که مثال مطلق از وجودی عقلانی و مجرد، و نه جسمانی، برخوردار است.

تمامی مفاهیمی که حاکی از عدم و نقص هستند، از جمله، جسم، زمان، مکان و ... در قلمروی طبیعت قرار دارند. طبیعت، قلمرویی غیر از مثالِ مطلق است، اما در عین حال، چیزی غیر آن نیست. طبیعت، مثال است در حالت تناهی خود.

مثالِ مطلق اگر در مرحله دوم بماند، از هدف خود بازمی‌ماند. او دست به خلق دیگری می‌زند. دومین مخلوق او، روح است. روح مرحله سوم یا تفرد است. بازگشت امر متناهی به امر نامتناهی، بازگشت امر جسمانی به امر روحانی، بازگشت کثیر به واحد یا اتحادِ کثرت.

روح، تعین (Bestimmung) «مثالِ مطلق» است، یعنی امری که «مثالِ مطلق» بر اساس آن از سایر چیزها متمایز می‌شود. روح، تقدیر و رسالتِ «مثالِ مطلق» است، امری که باید بر اثر عمل خود «مثالِ مطلق» حاصل شود. «مثالِ مطلق»، روح است که با اراده و عمل خود و جهت فعلیت‌بخشیدن به خود، مخلوقاتی (طبیعت و روح) پدید می‌آورد. این مخلوقات، در عین حال، که از مثالِ مطلق متمایزاند، چیزی غیر مثالِ مطلق نیستند، چرا که غیر «مثالِ مطلق» از هیچ اصالتی برخوردار نیست (اصالتِ وجود). طبیعت، «مثالِ مطلق» است در صورت متناهی خود؛ روح، مثالِ «مثالِ مطلق» است که می‌تواند به صورت انضمامی و عینی موجود شود («وحدت در عین کثرت» و «وحدتِ تشکیکیِ وجود»)

روح تنها مخلوق مثالِ مطلق است که از برترین تعیناتِ مثالِ مطلق (حیات، شناخت، اراده) برخوردار است، اما با یک تفاوت:

در عالم موجودیت، موجوداتی زنده و آگاه و آزاد وجود دارند. این موجودات، از آن‌ حیث که در این عالم قرار دارند، متناهی‌اند، اما از آن حیث که از حیات، شناخت و اراده برخوردارند، نامتناهی.

تمامی مفاهیم مرتبط با این موجودات (که انسان یک مصداق از آن است) در قلمروی روح قرار می‌گیرند.

اگر شاهد آن هستیم که انسان‌ها در شناخت خود خطا می‌کنند، این خطا باید ریشه در همان روح داشته باشد.

بنابراین، شناختی که مثالِ مطلق از آن برخوردار است، شناختی است مصون ازخطا. برترین نوع شناخت متعلق به مثالِ مطلق است. اما، روح در ابتدا متناهی است (چرا که مخلوق و امر جسمانی است)، و در نتیجه، شناخت او نیز متناهی است. روح باید از مراحلی بگذرد تا به شناخت مطلق دست یابد؛ و هر چه به شناختِ مطلق (شناختی که مثالِ مطلق از آن برخوردار است) نزدیک‌تر شود، وجود او نیز کامل‌تر می‌شود. روح در ابتدا متناهی و جسمانی است، اما در انتها با دست‌یافتن به شناخت مطلق، نامتناهی و روحانی می‌شود.

ملاصدرا از قاعده «جسمانیه الحدوث، روحانیه البقاء» برای روح انسانی استفاده می‌کرد. اما، هگل از آن به‌منزله اصلی برای تمام نظام فلسفی خود استفاده می‌کند، به‌طوری که حتی، وجودشناسی او بر این اصل استوار است. او این اصل را بدین صورت بیان می‌کند: «امر نامتناهی، خود را متناهی می‌سازد و سپس به خود بازمی‌گردد».

برای مثال، در سنت اسلامی، لاهوت، همان عالم الوهیت و عالم ربوبی است، یعنی ذات مقدس واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات کمالیه است. جبروت مخلوقِ اول الله است که به لحاظ کمال وجودی در مرتبه دوم قرار می‌گیرد. پس از آن، در مرتبه سوم، ملکوت و در مرتبه چهارم، ناسوت قرار دارند. اما، در فلسفه هگل، مخلوقِ اول مثالِ مطلق، طبیعت است: مثال در حالت تناهی خود (جسمانیه الحدوث). و مخلوق دوم آن، روح است: مثال که به خود رجوع کرده است، بازگشت متناهی به نامتناهی (روحانیه البقاء). در نظام فلسفی هگل، بنابر اصل «اصالت وجود»، اتحادی میان خلق، خالق و مخلوق برقرار است.

[1] در مورد مفهوم به متون زیر بنگرید:

فهرست لغات و توضیحات پیرامون برخی از اصطلاحات هگل - من + کتاب (virgool.io)

https://virgool.io/MePlusBook/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA-%D9%84%D8%BA%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D8%AA%D9%88%D8%B6%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B5%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D9%87%DA%AF%D9%84-wqo8dbktbwa6

[2] در مقایسه با سنت اسلامی می‌توان گفت، عالم موجودیت (یا Realität)، معادل ناسوت است، عالم وجود (یا Idealität) نیز، به‌طور کلی، معادل سه عالم دیگر که مجرد از ماده هستند. اما، در جزئیات، تفاوت‌هایی وجود دارد. روابطی که میان سه قلمرو هگل وجود دارد، متفاوت از روابطی است که میان سه عالم لاهوت، جبروت و ملکوت برقرار است.

برای اطلاعات بیشتر در مورد سلسه‌مراتب هستی در سنت اسلامی به متون زیر رجوع کنید:

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85_%D9%84%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%AA

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%AC%D8%A8%D8%B1%D9%88%D8%AA#_%D8%AF%D8%B1%20%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87%20%D9%88%20%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85_%D9%85%D9%84%DA%A9%D9%88%D8%AA

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85_%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%88%D8%AA

[3] در مورد روش استنتاج هگل به متون زیر بنگرید:

به احترام هگل - ویرگول(virgool.io)

فهرست لغات و توضیحات در مورد برخی از اصطلاحات هگل - من + کتاب (virgool.io)

[4] به بندهای 5، 6 و 7 اصول فلسفه حق مراجعه کنید:

دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 5 و 6 - من + کتاب (virgool.io)

دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بند 7 - من + کتاب (virgool.io)