دیشب برای برادرم تعریف می کردم، خالی شدن درخت را در هر لحظه برای پر شدن جام الستش. درخت همواره وجودش را از شکوفه هایش تهی می کند تا میوه های حیات در وجود او جاری شوند. میوه های رسیده را رها می کند تا هم رقصی با میوه های جوان و پر انرژی را لمس کند. و او ، در اخر از تمام میوه هایش ، وجودش را تهی می کند و به لمس برگ هایش باز می گردد. حال وقت آن است که از برگ ها هم خالی شود تا به کمک سرما وجودش را برای برگ هایی پرطراوت تر، زیباتر و شاخه های بلندتر بتراشد. و او این چرخه را هر بار و هر بار تکرار می کند."این رو گفتم تا برگردم به خودم، حال من باید خالی شوم تا بتوانم پذیرای حقیقت باشم. شکوفه ها زیبا هستند اما می خواهم گذر کنم از شکوفه ها..."