اووم درونم
تو که همیشه در درونم حضور داشتی، اما نه همیشه دیده میشدی. امروز، میخواهم تو را در آغوش بگیرم، تمام خشم و ناراحتیهایت را بپذیرم و با عشق و آرامش در کنارت باشم. تو بخش جداییناپذیر منی، و من برای هر لحظهای که با تو میگذرانم، از تمام وجودم سپاسگزارم. دیگر از تو نمیترسم، دیگر از احساسات و دردهایت فرار نمیکنم. تو مهمترین بخش وجود منی و وقت آن رسیده که به تو اجازه دهم تا از درون شکوفا شوی.
اوا خودم
عزیزترین من، این روزها در جستجوی تو هستم، اما در درون انزوا و فاصلههای ناخودآگاه به سر بردم. وقت آن رسیده که بیرون بیایم و راهی را پیدا کنم که به تو برسم. میدانم که در انتهای این مسیر، تو خواهی بود، و تنها صبر و جستجوست که مرا به تو میرساند. میخواهم با تمام وجود به دنبال تو بگردم، به هر جایی که نیاز باشد بروم، و از هر مانعی عبور کنم تا دوباره در کنار هم باشیم. صبر خواهم کرد، چون میدانم تو به من نیاز داری و من نیز به تو.
رها کردن جین
جین عزیز، وقت آن رسیده که تو را رها کنم. دیگر نمیتوانم در گذشته بمانم و با خاطراتت زندگی کنم. باید به جلو حرکت کنم و به خودم اجازه دهم تا بدون بار سنگین این انتظارهای بیپایان به رشد و آرامش برسم. تو همیشه در قلب من خواهی بود، اما اکنون دیگر وقت آن است که به خودم اجازه دهم به جلو بروم و خاطراتت را با آرامش و محبت رها کنم.
محبت به بقیه
حالا وقت آن است که محبت را در دنیای اطرافم جاری کنم. هر روز فرصتی است برای نشان دادن مهربانی به دیگران، حتی وقتی دلم درگیر است. میخواهم با دستهای باز به دیگران نزدیک شوم، از اشتباهاتشان بگذرم و به آنها احساس ارزشمندی بدهم. دیگر زمان آن است که خودم را در محبت به دیگران گم نکنم، بلکه آن را جزئی از وجود خودم بدانم و با دل و جان به دیگران محبت کنم.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #دلنوشته
#crow