ویرگول
ورودثبت نام
نفیسه یعقوبی
نفیسه یعقوبی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

از روزگار کارمندی، قسمت پنجم: لطفا منو به شکل یک انسان ببین!

تجربه اول: دو سال پیش برنامه طبیعتگردی دوروزه داشتم از شهر مشهد به شهر خواف. بین راه در مسیر توی پلیس راه در برف گیر کردیم و مجبور بودیم در شهر میانی بمانیم.

با توجه به شرایط کاریم با استرس به (خانم) مدیر میانی مون زنگ زدم و شرایطمو شرح دادم و گفتم شنبه نمیتونم محل کار حاضر بشم، آشفته شد و گفت توی پلیس راه شب بمون و صبح راه بیفت، گفتم نمیتونم و مسیرها بسته است. اون موضوع گذشت و من آن شب در همان شهر ماندم و خیلی هم خوش گذشت.

همدلی
همدلی


اما چیزی من آن لحظه نیاز داشتم و بارها در برخورد با این خانم با آن حس مواجه شده بودم، نگاه انسانی بود! نیاز داشتم به عنوان یک انسان منو ببینه، مشکلمو درک کنه و با من همدلی کنه. به راستی ما انسانها فراتر از پوست و استخوانیم.

تجربه دوم: احساس میکنم کوچک شده ام.

تلفن را برداشتم خودش را معرفی کرد رئیس دفتر یکی از مدیران شهری بود، گفت نامه ای برای ما ارسال شده است میخوانم تا پیگیری کنید! بی درنگ گفتم پیگیری با مانیست ثبت پیام با من است. نگذاشت صحبت من منعقد شود، گفت چی همین الان به رئیس تان اقای ... زنگ میزنم. گفتم به من موضوعشو بگین تا ثبت کنم دیگه جواب منو نداد گفت بگو اسمت چیه تا به رئیست بگم و همینطور که گوشی را نگه داشته بود با رئیسم تماس گرفت و گفت این خانم موضوع منو پیگیری نکرد ....

استرس شدیدی گرفتم هرچند خونسردانه جوابشو دادم.

وقتی این خاطرات اینقدر Bold و پررنگ توی ذهنم مونده یعنی یک اتفاق مهم توی ذهنم افتاده (یک تفسیر مهم)!

بررسی میکنم چه اتفاقی افتاده و چرا من اینجوری واکنش نشان دادم؟ درگیر چه افکار و هیجاناتی درگیر بودم و

چه نیازی داشتم که میخواستم برآورده بشه؟

من در محیط کارم استرس داشتم، وقتی در اتاق درمان واکاویش کردم به یک ترس برمیگشت، ترس از از دست دادن کار!

این استرس باعث شده بود که بسیار شکننده باشم و با کوچکترین آشفتگی ای بهم بریزم.

تا وقتی به این ترس آگاه نشم و باهاش مواجه نشم نمیتونم مدیریتش کنم. و این مهم از طریق درمان برایم میسر شد.

از سویی نیاز به همدلی داشتم، این که خانم مدیر ببینه که من چقدر استرس دارم و بهم دلگرمی بده یا آقای رئیس دفتر عوض این که بخواد با تهدید کارشو پیش ببره مودبانه به من فرصت صحبت بده.

خب من مدیریت خوندم، کلی مطلب در مورد تئوری مدیریت و رفتار سازمانی خوندم، رویکردهای مختلف به سازمان را بررسی کردیم، بعدها کوچینگ خوندم، یک جایی چیزهایی که توی مدیریت منابع انسانی و مدیریت خوندم با کوچینگ تطابق داشت و اونم دیدن انسانها در محیط کار به دید یک انسان بود نه یک ابژه جنسی یا یک نیروی کار صرف!

مدیریت منابع انسانی
مدیریت منابع انسانی


شما هم تجربیاتی از این دست دارید؟ که در محیط کار نادیده گرفته شوید؟ تحقیر یا تهدید یا تمسخر شوید؟



منابع انسانیمدیریت سازمانیرفتار سازمانیکوچینگ سازمانیهمدلی
کوچ، کوهنورد، طببیعتگرد، عاشق سفر، مطالعه، ماجراجویی و پژوهش. یک آدم معناگرا و عمیق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید