( از نوشتههای 2023 )
لاک بر روی ناخانهایم خشک میشود، قلبم میگیرد. گویی که راه نفس کشیدنم را این پلاستیک های صورتی و براقِ روی ناخونها گرفتهاند!
النگو در دست میکنم و کمی بعد خلقم تنگ میشود. و باز احساس خفگی به سراغم میآید و قلبم میگیرد!
حلقهای مشکی رنگ در انگشتانم کردهام و نیمه شب یکهو حراسان و گریان از خوابِ به دار آویخته شدنم بر میخیزم، گویی که حلقه همان دار باشد و قلبم را به اسارت گرفته باشد!
گردنبند در گردن میآویزم و احساس گره دستانی به دور گردنم را دارم، قلبم میگیرد.
این قلبِ مریضم هر چیزی را حصار میبیند و سالهاست که توان زیبایی و زینت را ندارد، اما مهم است که چرا؟