ویرگول
ورودثبت نام
مائده جون
مائده جون
خواندن ۶ دقیقه·۱ ماه پیش

ظرف ها رو بشوریم؟

_من‌میشورما .

لیلا خانم‌ یه سری ظرف های کثیف رو داخل سینک گذاشت و استین هاشو بالا زد

سمیه خانم خودش رو به ظرف شویی رسوند و دست های لیلا خانم رو‌گرفت

_نه‌لیلا خانم شما نه ،شما پاهاتون درد میکنه بیاید بشنید

_نه میشورم دیگه .

_نه بابا منو و زهرا میشوریم .

زهرا نگاهی به اطراف کرد .بخاطر شلوغی به هیج چیزی گوش نمیکرد و توی سر خودش یه جلسه اضطراری برگذار کرده بود که با کمک‌تمام سلول های مغزش یه راهی پیدا کنه که مامان و باباش‌رو راضی کنه زودتر به سما خونه حرکت‌کنند .شب دوشنبه بود و یعنی سریال موردعلاقش تا چندساعت دیگه با زیرنویس برای دیدن در دسترس قرار میگرفت .با شنیدن اسمش سرش یه دور چرخید تا منبع صدا رو پیدا کنه .مامانش بود.

_نه‌ فاطمه خانم‌شما که نه .مگه دکتر نگفته بود رو پا نباید باشید بخاطر زانو هاتون بشنید منو و نیلوفر میشوریم ظرف ها رو چیزی نیست که .

مریم خانم که احساس میکرد دیر وارد رقابت شده به سرعت دخترشو بلند میکنه و استین های خودش رو هم بالا میزنه .

زهرا که خیال کرده بود اون دیگه یه موقعیت امن داره و نباید نگران ظرف ها باشه به جلسه ی ذهنیش برگشت و داشت خودش رو برای نتیجه گیری اماده میکرد که باز صدای مامانش ارامش جلیه رو از بین برد .

_......اره زهرا و نیلوفر میشورن شما هم گردنتون درد میکنه .والا دختر برا چی بزرگ کردیم .

حالا تمام مامان ها شروع کردن به خندیدن .مامان زهرا ادامه داد

_زهرا پاشو بیا .بدو .

زهرا نگاه عمیق به مادرش کرد که به صورت تله پاتی به مادر اینو برسونه که (واقعاااا ؟مم حال ندارمممم)،مادر هم نگاهی دیگه به زهرا کرد و سرش رو به سمت ظرف چرخوند و در تله پاتی مادر و زهرا این معنی رو داشت که،(سریع پاشو بیا تا دوباره صدات نکردم وگرنه).البته زهرا هیچ وقت نفهمید وگرنه چه اتفاقی میوفته ولی به هرحال نیاز دید اگه میخواد سریع تر بره خونه لازمه ظرف ها سریع تر شسته بشن پس بلند شد و به سمت ظرف شویی حرکت کرد .نیلوفر از قبل کارش رو شروع کرده بود و اسکاچ کفی به دست داشت لیوان ها رو میشست .مامان ها بعد از مرتب کردت اشپزخونه به سمت پذیرایی حرکت کردن و به حرف زدن ادامه دادن .اخرین کلمه ها که با خروجشون از آشپزخونه همراه میشد توجه نیلوفر و زهرای ساکت و اروم رو به خودش جلب کرد گوش هاشون رو تیز کردن تا ببیند لیلا خانم که داره اروم اشپزخونه رو ترک میکنه چی میگه .

_ها به خدا همینه دیگه ،الان بیست ساله که این زن گم شده .اقای وحیدی هست ،اسمش چی بود ؟

به سمت بقیه خانم ها سرش رو تکون میدا تا همراهیش کنند به سمت اسم مرد .

_غلامشون ؟

_نه نه برادر غلام .غلام که همون اول از خواهرش بیخیال شد و همراه بقیه این تصور رو برداشت که ثریا با یکی فرار کرده و ابرویی خانواده رو برده . اها اسم اون یکی برادرش حمیده. همین پارسال بود گفتن داره میره سمت شمال چون شنیده یکی اونجا ثریا رو دیده .

همه برای چند لحظه به سکوت فرو رفتند .حالا صدای اقایون که زیر داد و بیداد های خانم ها گم شده بود،به گوش میرسید .

_دلار داره میره که گرون بشه .دلار که گرون بشه همه چی دوباره گرون تر میشه ....

خانم ها نگاهی مسئول صدا اندختند و بعد سری به نشانه ی تاسف تکون دادن.کی میدونه تاسف بخاطر اوضاع کشور بود یا بخاطر بی مزه بودن داستان .خودشون دوباره شروع کردن به پرداخت به موضوعات جذابشون اما این موضوع ها دیگه برای نیلوفر و زهرا جذابیتی نداشت .موضوع های آقایون هم بزای زهرا و نیلوفر جذابیتی نداشت و ترجیح دادن در سکوت ظرف هاشون رو بشورن .برای نیلوفر و زهرا در سکوت ظرف شستن خیلی آرامش بخش بود چون هر دوتاشون ادم های کم حرفی بودن اما از یه جایی به بعد فضا عجیب شد پس نیلوفر تصمیم گرفت سر صحبت رو باز کنه .

_خب زهرا چه خبر ،تابستون چیکار میکنی ؟

نیلوفر سه سال از زهرا بزرگ ترعه و دانشجوعه سال اول دندون پزشکیه .زهرا سال اخر دبیرستانه.وقتی بچه تر بودت خیلی بیشتر حرف برای گفتن داشتن .شاید بهتر بگیم خیلی بیشتر بحث مشترک داشتن اما از یه جای به بعد بهتره بگیم درست از ترم اول دانشگاه نیلوفر همه چیز عوض شد .زهرا هیج وقت دلیلش رو نفهیمد اما درک کرد همه روابط حتی صمیمانه ترینشون میتونند تغیر کنند .

_والا خبری نیست .البته چرا امشب قسمت جدید سریالم میاد امشب مشخص میشه قاتل کیه خیلی براش هیجان دارم . تو خبر جدیدی داری ؟

_نه هیچ چیز خاصی ندارم که تعریف کنم .

البته که داشت اما مطمئن نبود زهرا کسی هست که قابل اعتماد باشه .از نظر نیلوفر زهرا یه دختر عالی بود اما دیگه رابطشون مثل قبل نبود .به هرحال نمیتونستی بهش بگی که از یکی‌توی دانشگاه خوشت اومده باهاش رفتی بیرون و فکر میکنی این همونه که همه میگن یه روز ،بالاخره یه روز برای ادم پیش میاد.

دوباره سکوت بین اون ها جریان گرفت .و صدای مامان هاشون دوباره به گوش رسید .

_چطور تونسته بچه هاشو ول کنه بره .میگن ۵تا بچه داشته ‌.سه دختر و دوتا پسر .

_حتما خیلی بهش سخت میگذشته .

حالا زهرا توجه بیشتری به داستان های مادر های مجلس داشت .گوش هاش رو تا جای کا میتونست تیز کرد .

_میگن شوهرش هر روز میزدتش

_بازم خیلی کار جالبی نکرده فرار کرده .میتونست برگرده خونه .

زهرا یه تنه به نیلوفر زد و گفت

_نظر تو چیه ؟به نظرت چجوری فرار کرده ؟به نظر من برای یه زن روستایی خیلی حرفه که فرار کنی .هرچقدر همسرت بد باشه .قدیمی ها از این کارا نمیکردن .

_شاید دزدیدنش ؟

_شاید ،شنیدم مامانم میگفت اخر روز انقدر صدای دعواهاشون بلند بود که نصف شب همه همسایه ها شنیدن .همسایه ها میگفتن صدای جیغه زنه کل کوچه رو برداشته بوده .

_اره منم شنیدم ،گفتن اون روز ،روز فوت مادرِ زنه بوده .بعد از مراسم اومدن خونه و تا شب دعوا داشتن .چیزی که عجیبه برای من ،اینه که گفتن اخر شب یکی از همسایه ها صدای جیغ میشنوه .میاد دم در تا ببینه چی شده .هیچ کسی در رو باز نمیکنه .البته حق داشتن دیگه چرا باید بعد از دعوا در روی همسایه باز کنن.

زهرا و نیلوفر دوباره توی فکر هاشون فرو رفتن و ظرف ها دیگه رو به اتمام بود.نیلوفر اخرین ظرف رو به زهرا داد و گفت

_ اگه کشته باشتش چی ؟

_چی ؟

_عین فیلما .زن و مرد دعوا میکنند، صداشون بلند میشه ،بعد زن اخرین جیغشو میزنه و همه چیز ساکت میشه .مرد جنازه رو یه جا خاک میکنه و به همه میگه نمیدونه زنش کجاست .

زهرا یاد فیلمی کا داشت میدید میوفته .هیچ وقت نمیتونی حدس بزنی قاتل کیه و میتونی به همه مشکوک باشی .

_اره بعدش هم هیچ درخواست گم شدنس برای زنش نداده .حتی دنبالش هم نرفته .یعنی حتی نمیخواسته بدونه زنش با کی و به کجا فرار کرده ؟

_ایی ترسناکه

_اره خیلی تصور ترسناکیه .

_فکر کنم اگه اینجور تصور کنیم که زن فرار کرده و الان به خوبی و خوشی یه جای دیگا دنیا در حال زندگی کردنه .همه چیز ملایم تر باشه نه ؟

داستا





داستانکوتاهقتلنوشته
برای رهایی از فکر کردن ، می نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید